عض

لغت نامه دهخدا

عض.[ ع َض ض ] ( ع مص ) گَزیدن. ( از منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). به دندان گزیدن. ( غیاث اللغات ). به دندان گرفتن. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). || به زبان گرفتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || زیرک و داهی شدن. ( ازمنتهی الارب ). عِض شدن شخص. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عِض شود. || سخت شدن زمان بر کسی.( از اقرب الموارد ). || لازم گرفتن چیزی را. || چسبیدن و ملتصق شدن وتر کمان به کبد آن. و برخی عض را به معنی گزیدن به دندان با «ض » و به سایر معانی با «ظ» دانسته اند. ( از اقرب الموارد ).

عض. [ ع َض ض ] ( ع اِ ) گزیدگی دندان. ( ناظم الاطباء ). || سختی ، گویند: عض الزمان یا عض الحرب ؛ یعنی سختی روزگار یا سختی جنگ. و آن را عظ به ظاء نیز نوشته اند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عض. [ ع ِض ض ] ( ع ص ، اِ ) بدخوی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || فصیح سخنور و زشت. ( منتهی الارب ). بلیغ منکر و زیرک. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). || حریف. ( منتهی الارب ). قِرن و همتا و قرین. ( از اقرب الموارد ). || توانا بر چیزی : فلان عض سفر؛ سخت ورزنده و توانا بر سفر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || نیکودارنده مال. ( منتهی الارب ). قیم برای مال. ( از اقرب الموارد ): فلان عض مال ؛ نیکودارنده و اداره کننده ٔمال. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || زُفت. ( منتهی الارب ). بخیل. ( اقرب الموارد ). || مرد سخت. ( منتهی الارب ). رجل شدید. ( اقرب الموارد ). || زیرک. ( منتهی الارب ). داهیة. ( اقرب الموارد ). || رسا. ( منتهی الارب ). ج ، عُضوض ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد )، و أعضاض. ( اقرب الموارد ). || اسم جنس هر درخت کوچک خاردار، و گویند اسم نوعی از خار است. ( مخزن الادویة ). درخت خار خرد، و گویند درخت طلح و عوسج و سَلَم و سیال وسَرح و عرفط و سَمُر و شَبَهان و کَنَهبَل. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عُض . و رجوع به عُض شود. || کلیدان که گشاده نشود. ( منتهی الارب ). آنچه گشوده نشود از اغالیق و قفل ها. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعضاض. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

عض. [ ع ُض ض ] ( ع اِ ) خمیر که شتر را بدان خورش دهند. ( منتهی الارب ). عجین که شترآن را تعلیف کند. ( از اقرب الموارد ). || سپست. ( منتهی الارب ). قَت . ( اقرب الموارد ). || جو. ( منتهی الارب ). شعیر. ( اقرب الموارد ). || گندم بی آمیغ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خسته شکسته. ( منتهی الارب ). هسته که چیزی با آن مخلوط نباشد. ( از اقرب الموارد ). || درخت سطبر باقی مانده در زمین. ( منتهی الارب ). درخت سطبر که در زمین باقی ماند. ( از اقرب الموارد ). || خمیر. ( منتهی الارب ). عجین. ( اقرب الموارد ). || هیزم خشک کلان فراهم آورده. ( منتهی الارب ). چوب بزرگ که جمع شود. ( از اقرب الموارد ). || گیاه خشک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || نوعی از علف ستور چون دانه خرما کوفته و کنجاره و جز آن. ( منتهی الارب ). || عِض است در معنی درخت خار خرد یا درخت طلح و... ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عِض شود.

فرهنگ فارسی

خمیر که شتر را بدان خورش دهند سپست

فرهنگ معین

(عَ ضّ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) گزیدن ، به دندان گرفتن . ۲ - (اِ. ) سختی روزگار.
(عِ ضّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بدخو، زشت . ۲ - فصیح ، سخنور.

پیشنهاد کاربران

به کی به گم
کلمه ( عض ) گاز گرفتن با دندان با فشار است .

بپرس