عصیان کردن. [ ع ِص ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) طغیان کردن. سرکشی کردن. عصیان ورزیدن. عاصی شدن : خویشتن را چون فریبی چون نپرهیزی ز دیوچون نهی چون خود کنی عصیان بهانه برقضا.ناصرخسرو.بسا شها که بگشت او ز دوستی ملک بسا امیر که با رای شاه عصیان کرد.مسعودسعد.
سرکش شدندست استیلا برآوردن ؛ به طغیان و تسلط و عصیان و آشوب پرداختن :چنین تاخصم لشکر در سر آوردرعیت دست استیلا برآورد. نظامی.بغی ، بغی کردن ، بغیدن+ عکس و لینک