عصی. [ ع َ صا ] ( ع فعل ، اِ ) صیغه ماضی از مصدر عَصْی که با در نظر گرفتن آیه کریمه «و عصی آدم ربه فغوی » ( قرآن 121/20 ) یعنی آدم ابوالبشر بر خدای خود عصیان کرد و سرپیچی نمود پس گمراه شد، در فارسی بعنوان اسم بکار رفته است :
زلف زمین در بر عالم فکند
خال عصی بر رخ آدم فکند.
نظامی.
دامن او گیر کو دارد عصادرنگر آدم چه ها دید از عصی.
مولوی.
عصی. [ ع َ صا / ع َ صَن ْ ] ( ع مص ) به چوبدستی زدن. ( از ناظم الاطباء ). بشمشیر بزدن. ( المصادر زوزنی ). عَصا. رجوع به عصا شود.
عصی. [ ع َ صی ی ] ( ع ص ) نافرمان. ( منتهی الارب ). بی فرمان. ( زمخشری ). خروج کننده از اطاعت ومخالفت کننده با امر دیگری و عنادکننده. عاصی. عاص.عَصّاء. ج ، عَصیّون ، أعصیاء. ( از اقرب الموارد ).
عصی. [ ع ِ صی ی ] ( ع اِ ) ج عَصا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عصا شود. || استخوانهای بال. ( منتهی الارب ). استخوانها که در جناح و بال است. ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح نجوم ) ذوذنبهایی بشکل عصا و مستقیم ، بخلاف ذوذنبهایی که ذنب آنها مایل است. ( فرهنگ فارسی معین ).
عصی. [ ع ُ صی ی ] ( ع اِ ) ج ِ عَصا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عصا شود.