عصود

لغت نامه دهخدا

عصود. [ ع َ ص َوْ وَ ] ( ع ص ) روز دراز. ( منتهی الارب ): یوم عصود؛ روز طویل و دراز. ( از اقرب الموارد ).

عصود. [ ع ِ ص َوْ وَ ] ( ع ص ) زن باریک اندام. || ( اِ ) رکب فلان عصوده ؛ یعنی او بر سر خود رفت. ( از منتهی الارب ). یعنی او به رای و نظر خود عمل کرد. ( از اقرب الموارد ).

عصود. [ ع ُ ] ( ع مص ) بمردن. ( تاج المصادر بیهقی ): عصدت الابل ؛ بمردند شتران. ( منتهی الارب ). عصد الرجل ؛ آن مرد بمرد. عصد البعیر عنقه ؛ آن شتر گردن خود رابسمت کتف پیچاند ازبرای مردن. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس