عصواد

لغت نامه دهخدا

عصواد. [ ع ِص ْ / ع ُص ْ ] ( ع ص ) رجل عصواد؛ مرد سخت دشوارخوی ، و نیز امراءة عصواد. ( منتهی الارب ).مرد بدخوی و سخت. ( از اقرب الموارد ). || صاحب بدی و شر. ( منتهی الارب ): امراءة عصواد؛ زن بسیارشر. ( از اقرب الموارد ). || زن کم گوشت. ( از منتهی الارب ). || ورد عصواد؛ ورد مانده وهلاک کننده شتران. ( منتهی الارب ). ورد دشوار و با تعب و رنج. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) وقعوا فی عصواد؛ یعنی در امر بزرگ و سخت افتادند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ازدحام و اختلاط در زدن یا دشمنی. || عصواد الظلام ؛ اختلاط یا انبوهی تاریکی. || ترکتهم فی عصواد؛ آنان را در شری ترک گفتم که ناشی از قتل یا دشنام یا خصومت بوده است. ( از اقرب الموارد ). ج ، عَصاوید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عصاوید شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس