عصل
لغت نامه دهخدا
عصل. [ ع َ ص َ ] ( ع مص ) کج گردیدن با سختی و صلابت و خشکی سرشتی. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || عصل الفرس ؛ بن دم آن اسب کج گردید و تا بالای ران او رسید، و چنین اسبی را عَصِل و أعصَل گویند. || عصل السهم ؛ آن تیر در پرتاب خمیده شد. ( از اقرب الموارد ).
عصل. [ ع َ ص َ ] ( ع اِ ) روده. ( منتهی الارب ). مِعی ̍. ( اقرب الموارد ). عِصل. ج ، أعصال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به عِصل شود. || گیاه دفلی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خرزهره و دفلی. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) کژی و التواء درهر چیز. ( از اقرب الموارد ). کجی با صلابت. || کژی است در بن دم اسب که تا گوشت بالای ران رسیده باشد. ( منتهی الارب ). خمیدگی و کژی در عسیب دم اسب که به کادة و فائله او برسد. ( از اقرب الموارد ). از عیوب سرشتی در اسب است و آن پیچش بن دم است آنچنانکه داخل آن که مویی ندارد آشکار شود. و بیش از آن را «کشف » گویند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 26 ). || کژی دندان و ساق. || ( اِ ) درختی است که به خوردن آن شتر را شکم روان شود. ( منتهی الارب ). || رمل و ریگ کج و پیچیده. ( از اقرب الموارد ).
عصل. [ ع َ ص ِ ] ( ع ص ) کج با سختی و صلابت. || کج دم. ( منتهی الارب ). اسبی که او را عَصَل باشد. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عَصَل شود.
عصل. [ ع ِ ] ( ع اِ )روده. ( منتهی الارب ). مِعی ̍. ( اقرب الموارد ). عَصَل.ج ، أعصال. ( اقرب الموارد ). و رجوع به عَصَل شود.
عصل. [ ع ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ أعصل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به اعصل شود. || سهام عصل ؛ تیرهای کج. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید