طعمه شیر کی شود راسو
مسته چرغ کی شود عصفور.
مسعودسعد.
برگ نارنج و شاخ پنداری پر طوطی و ساق عصفور است.
مسعودسعد.
عقابان تیزچنگالند و بازان آهنین پنجه ترا باری چنین بهتر که با عصفور بنشینی.
سعدی.
اگر سیمرغی اندر دام زلفی بماند تاب عصفوری ندارد.
سعدی.
آخر ز هلاک ما چه خیزدسیمرغ چه میکند به عصفور.
سعدی.
- عصفور ملکی ؛ نوعی گنجشک که از همه انواع خردتر است. پرنده ای است که از آن خردتر هیچ پرنده نباشد. صفراغون. رجوع به صفراغون شود.|| هر پرنده که از کبوتر کوچکتر باشد. ( ازاقرب الموارد ). هر پرنده کوچک جثه پرصفیر. ( فرهنگ فارسی معین ). || ملخ نر. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). || چوبی است در هوده که اطراف چوبها بدان جمع شود. || چوبهای پالان که سرهای احناء بدان بندند. || چوبی که سر پالانها به آن بسته گردد. || اصل روئیدنگاه موی پیشانی. || استخوان برآمده درپیشانی اسب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). استخوان تند بر روی اسب. ( دهار ). و چپ و راست آن را عصفوران گویند. ( از اقرب الموارد ). || پاره ای از مغز سر که در میانش پوستکی است که از هم جدا دارد آنرا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). پاره از دماغ. ( دهار ). || سفید باریک فروریخته از غره ٔاسب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کتاب. || میخ کشتی. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). || پادشاه. ( منتهی الارب ) ( دهار ). ملک. ( اقرب الموارد ). || مهتر.( منتهی الارب ). سید. || ولد و فرزند، و آن لغتی است یمانی. ( از اقرب الموارد ). || گرسنگی. || نوعی از درخت که او را صورتی همچو صورت گنجشک بود. ( دهار ).بیشتر بخوانید ...