عصبی
/~asabi/
مترادف عصبی: آتشی مزاج، تند، تندخو، خشم آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود
متضاد عصبی: آرام، سلیم
برابر پارسی: تندخویی، بدخوی، پرخشم
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- حالت عصبی ؛ فشار روحی شدید بر اثر ناراحتی بسیار. افتادن بحالت بیهوشی و اغماء بسبب ضربه روحی ناگهانی و شدید. ( فرهنگ فارسی معین ).
- حرکت عصبی ؛ مقابل حرکت تسخیری. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- حمله عصبی ؛ صرع. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به صرع شود.
|| عصبانی. ( فرهنگ فارسی معین ). خشمگین. خشمناک. رجوع به عصبانی شود. || عصبی مزاج. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عصبی مزاج شود.
عصبی. [ ع َ ص َ بی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به عصبةبن هصیص بن حی است که بطنی از قضاعة باشند. رجوع به عصبة ( ابن هصیص... ) و اللباب فی تهذیب الانساب شود.
فرهنگ فارسی
منسوب به عصبه بن هصیص بن حی است که بطنی از قضاعه باشند
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ویژگی کسی که زود عصبانی می شود، خشمگین.
۳. دارای عصبانیت یا فشار روحی: واکنش عصبی.
۴. (قید ) از روی عصبانیت، باحالت خشم.
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
مترادف ها
عصبانی، متشنج، دست پاچه، عصبی، عصبی مربوط به اعصاب
نژند، عصبی، دچار اختلال عصبی
عصبی، وابسته بعصب، وابسته به سلسله اعصاب
عصبی، کاربرده، تهیه شده از روی مهارت
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
نرو
مجید علیائی
جواب سرو . سرو نام درختی تنومند است که به معنی پیری و کهنسالی میباشد وکسانیکه به این مرحله میرسند به نوعی عصبی و پرخاشگر میشوندکه به آنان سرو میگویند
جواب سرو . سرو نام درختی تنومند است که به معنی پیری و کهنسالی میباشد وکسانیکه به این مرحله میرسند به نوعی عصبی و پرخاشگر میشوندکه به آنان سرو میگویند
عَصَبی: ١. وابسته به رگ و پِی ٢. فکری، روانی، درونی ٣. ازکورەدررفته، بەجوش - آمده، آمپرچسبانده، خون - بەجوش - آمده، بەسیمِ - پایان - زده، تندخو، تندمنش، تندسرشت، جوشی، خشن، پرخاشگر، خشمگین، خشم - آلود، خشمناک
عصبانی
تند طبع
عصبی= نروو
پرخاشگر، تندمزاج، تندخو
پی = عصب
پیانی = عصبی ( به معنای مربوط به عصب نه به معنای عصبانی و خشمگین )
{ پیانی: پِی ( =عصب ) به علاوه پسوند وابستگی - انی. همچون نور 》 نورانی، جسم 》 جسمانی، کِی 》 کیانی و . . . }
بن مایه: لغت نامه دهخدا
پیانی = عصبی ( به معنای مربوط به عصب نه به معنای عصبانی و خشمگین )
{ پیانی: پِی ( =عصب ) به علاوه پسوند وابستگی - انی. همچون نور 》 نورانی، جسم 》 جسمانی، کِی 》 کیانی و . . . }
بن مایه: لغت نامه دهخدا
کسی ک استرس داره😐
نروو. . . .
نروس. . . .
نروس. . . .
بَد رَگ
نرو، آتشی مزاج، تند، تندخو، خشم آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود
جوشی
نروو
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)