عشوه گر

/~eSvegar/

مترادف عشوه گر: افسونگر، طناز، عشوه ساز، عشوه کار، لوند

برابر پارسی: باکرشمه، باناز، لوند

معنی انگلیسی:
flirt, coquettish, coy, flirtatious

لغت نامه دهخدا

عشوه گر. [ ع ِش ْوَ / وِ گ َ ] ( ص مرکب ) آنکه عشوه بکار برد. عشوه کار. عشوه ساز. ( فرهنگ فارسی معین ). شوخ چشم و دلفریب و دارای ناز و کرشمه. ( ناظم الاطباء ). زراق :
بالابلند عشوه گر نقش باز من
کوتاه کرد قصه زهد دراز من.
حافظ.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آن که عشوه به کار برد عشوه کار عشوه ساز .

فرهنگ عمید

دارای ناز و کرشمه، عشوه پرداز، عشوه زن، عشوه ساز.

واژه نامه بختیاریکا

شند شول

جدول کلمات

لوند

مترادف ها

coquet (اسم)
لوند، عشوه گر

coquette (اسم)
لوند، عشوه گر، زن عشوه گر، لاسی، زن لاسی

coquettish (صفت)
عشوه گر، لاسی، طناز

پیشنهاد کاربران

شوخ
دارای عشوه. بیقرار. عشوه گر زیبا و جمیل و خوشگل و دلاویز. ( ناظم الاطباء ) . دلربا. لوند. افسونگر. فریبا :
پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کروخ
با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ.
...
[مشاهده متن کامل]

رودکی.
هرکه او در ره رود سرمست و شوخ
افتد اندر خاک خواری از شکوخ.
شاکر بخاری.
مستی و شوخی و عالمسوزی
چه بگویم که چها آمده ای.
خاقانی.
دردی است مرا بدل دوایم بکنید
گرد سر آن شوخ فدایم بکنید.
خاقانی.
یا داشت خوبتر ز تو معشوق عاشقی
یا زاد شوختر ز تو فرزند مادری.
خاقانی.
چه باید ملک جان دادن به شوخی
که ننشیند کلاغش بر کلوخی.
نظامی.
پریچهره بتان شوخ دلبند
ز خال و لب سرشته مشک با قند.
نظامی.
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را.
حافظ.

عشوه: کِرشمه ، ناز و دلبری ، طنازی
عشوه گر: افسونگر ، دلبر ، طناز
افسونگر، طناز، عشوه ساز، عشوه کار، لوند، فرناز

بپرس