عشقبازی کردن


معنی انگلیسی:
court, woo, to make love

مترادف ها

make love (فعل)
عشق ورزیدن، عشقبازی کردن

gallant (فعل)
عشقبازی کردن، ملازمت کردن، دلاوری کردن، زن بازی کردن

flirt (فعل)
طنازی کردن، لاس زدن، عشقبازی کردن، اینسو و انسو جهیدن

gallivant (فعل)
لاس زدن، عشقبازی کردن، ولگردی کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس