عشق شیشه ای فیلمی به کارگردانی و نویسندگی رضا حیدرنژاد محصول سال ۱۳۷۸ است. البته نویسنده قدیمی کشورمان استاد محمد بلوری با طرح شکایتی در دادگاه اعلام نمودند که داستان این فیلم متعلق به ایشان است که در سال ۷۵ در هفته نامه تلاش به چاپ رسیده است.
... [مشاهده متن کامل]
جلال، بازیگر نقش های فرعی سینما که در عشق هم شکست خورده، قصد خودکشی دارد. او که ساکن اتاق شماره ۲۱۲ در مسافرخانه «گل ها» است ابتدا تصمیم می گیرد با طناب خود را حلق آویز کند، اما موفق نمی شود و ناچار در پی استخدام یک آدمکش برمی آید. «حسن چاخان» بازیگر سینما، نشانی یک آدمکش معروف به نام «رعد» را به او می دهد. جلال در حالی که صورت خود را با ریش و سبیل گریم کرده با نام جعلی بهروز، «رعد» و همدست جوانش اصغر را ملاقات می کند و عکس واقعی خودش و نشانی مسافرخانه را به آنها می دهد و آنها در ازای گرفتن مبلغی پول به عنوان بیعانه قرار می گذارند صاحب عکس را که در واقع خود جلال است، بکشند. در شب موعود، جلال با دیدن دو آدمکش از مسافرخانه می گریزد و آنها او را تعقیب می کنند. در همین گیرودار، جلال پیرمردی را که دچار بیماری قلبی است و به دلیل تصادف با اتومبیل در کنار خیابان افتاده، می بیند که دختر جوانی به نام شیرین نیز همراه اوست. جلال با دیدن دختر به یاد عشق قدیمی اش مینا می افتد و در حالی که آدمکش ها همچنان در تعقیب جلال هستند، او همراه با دختر پیرمرد را به خانه شان می رساند. آشنایی با شیرین باعث می شود جلال به زندگی امیدوار شود. او به آدمکش ها تلفن می کند و از آنها می خواهد نقشه کشتن او را به تعویق بیندازند. جلال که خود را یک بازیگر مشهور معرفی می کند، به شیرین پیشنهاد ازدواج می دهد، ولی شیرین به او می گوید که نامزد دارد. جلال که باز هم خود را سرخورده می بیند، یک بار دیگر تلفنی از آدمکش ها می خواهد نقشه را عملی کنند. مدتی بعد شیرین نزد جلال می آید و می گوید که به او دروغ گفته و در واقع نامزدی داشته که بعدها او را ترک کرده و حالا نسبت به مردها بدبین شده است. جلال شیرین را مطمئن می سازد که او را هیچگاه ترک نخواهد کرد. او که بار دیگر به زندگی امیدوار شده، با همان چهره گریم شده قبلی آدمکش ها را ملاقات می کند و از آنها می خواهد قرارداد را فسخ کنند، ولی با دیدن شیرین در خانه رعد متوجه می شود که شیرین در واقع خواهر رعد است. جلال ریش و سبیل قلابی خود را از صورتش پاک می کند و چهره واقعی خودش را نشان می دهد. شیرین به جلال می گوید که برادرش هیچگاه آدمکش نبوده و سال ها پیش راننده کامیون بوده و اکنون موقعیت مالی بدی دارد. «حسن چاخان» و دوستش عباس که دستیار کارگردان است به جمع آنها می پیوندند و عباس به جلال می گوید که یک نقش خوب برای او پیدا کرده است؛ نقش مردی که با دختر دلخواهش ازدواج می کند و همسر او هم کسی نیست جز شیرین. صحنه عروسی با شرکت جلال و شیرین فیلمبرداری می شود و کارگردان اظهار رضایت می کند.
... [مشاهده متن کامل]
جلال، بازیگر نقش های فرعی سینما که در عشق هم شکست خورده، قصد خودکشی دارد. او که ساکن اتاق شماره ۲۱۲ در مسافرخانه «گل ها» است ابتدا تصمیم می گیرد با طناب خود را حلق آویز کند، اما موفق نمی شود و ناچار در پی استخدام یک آدمکش برمی آید. «حسن چاخان» بازیگر سینما، نشانی یک آدمکش معروف به نام «رعد» را به او می دهد. جلال در حالی که صورت خود را با ریش و سبیل گریم کرده با نام جعلی بهروز، «رعد» و همدست جوانش اصغر را ملاقات می کند و عکس واقعی خودش و نشانی مسافرخانه را به آنها می دهد و آنها در ازای گرفتن مبلغی پول به عنوان بیعانه قرار می گذارند صاحب عکس را که در واقع خود جلال است، بکشند. در شب موعود، جلال با دیدن دو آدمکش از مسافرخانه می گریزد و آنها او را تعقیب می کنند. در همین گیرودار، جلال پیرمردی را که دچار بیماری قلبی است و به دلیل تصادف با اتومبیل در کنار خیابان افتاده، می بیند که دختر جوانی به نام شیرین نیز همراه اوست. جلال با دیدن دختر به یاد عشق قدیمی اش مینا می افتد و در حالی که آدمکش ها همچنان در تعقیب جلال هستند، او همراه با دختر پیرمرد را به خانه شان می رساند. آشنایی با شیرین باعث می شود جلال به زندگی امیدوار شود. او به آدمکش ها تلفن می کند و از آنها می خواهد نقشه کشتن او را به تعویق بیندازند. جلال که خود را یک بازیگر مشهور معرفی می کند، به شیرین پیشنهاد ازدواج می دهد، ولی شیرین به او می گوید که نامزد دارد. جلال که باز هم خود را سرخورده می بیند، یک بار دیگر تلفنی از آدمکش ها می خواهد نقشه را عملی کنند. مدتی بعد شیرین نزد جلال می آید و می گوید که به او دروغ گفته و در واقع نامزدی داشته که بعدها او را ترک کرده و حالا نسبت به مردها بدبین شده است. جلال شیرین را مطمئن می سازد که او را هیچگاه ترک نخواهد کرد. او که بار دیگر به زندگی امیدوار شده، با همان چهره گریم شده قبلی آدمکش ها را ملاقات می کند و از آنها می خواهد قرارداد را فسخ کنند، ولی با دیدن شیرین در خانه رعد متوجه می شود که شیرین در واقع خواهر رعد است. جلال ریش و سبیل قلابی خود را از صورتش پاک می کند و چهره واقعی خودش را نشان می دهد. شیرین به جلال می گوید که برادرش هیچگاه آدمکش نبوده و سال ها پیش راننده کامیون بوده و اکنون موقعیت مالی بدی دارد. «حسن چاخان» و دوستش عباس که دستیار کارگردان است به جمع آنها می پیوندند و عباس به جلال می گوید که یک نقش خوب برای او پیدا کرده است؛ نقش مردی که با دختر دلخواهش ازدواج می کند و همسر او هم کسی نیست جز شیرین. صحنه عروسی با شرکت جلال و شیرین فیلمبرداری می شود و کارگردان اظهار رضایت می کند.