عشاری
لغت نامه دهخدا
عشاری. [ ع ُ ری ی ] ( ع ص ) هر چیز که درازای آن ده ذراع باشد. ( ناظم الاطباء ): ثوب عشاری ؛ پارچه ده دستی. ( منتهی الارب ). پیراهنی که طول آن ده ذراع باشد. غلام عشاری ؛ پسر ده ساله ، و در تأنیث عشاریة شود. ( از اقرب الموارد ). || نام صنعت شعری. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
عشاری. [ ع ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به ابوطالب محمدبن علی بن فتح بن محمدبن علی حربی ، مشهور به ابن العشاری بغدادی ، و آن لقب جد او بود. وی به سال 366 هَ.ق. متولد شد و در سال 451 درگذشت. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ). و رجوع به الانساب سمعانی شود.
عشاری. [ ع ُ ری ی ] ( اِخ ) نام او حسین بن علی بن حسن بن محمد عشاری است. وی فقیه و اصولی و از اهالی بغداد بود. بسال 1150 هَ.ق. متولد شد و در فقه شافعی تسلط بسیار یافت بطوری که او را شافعی صغیر لقب دادند. بسال 1194 هَ.ق. برای تدریس از بغداد به بصره رفت و به سال 1195 هَ.ق. در آنجا درگذشت. او راست : دیوان شعر، حاشیه به شرح حضرمیه ابن حجر، تعلیقات بر جمع الجوامع محلی. او را خطی خوش بود و کتابهای بسیاری استنساخ کرده است. نسبت وی به عُشارة شهری از خابور است. ( از الاعلام زرکلی از المسک الاذفر ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید