عش

لغت نامه دهخدا

عش. [ ع َش ش ] ( ع مص ) کم شاخ و باریک تنه گردیدن درخت. ( از منتهی الارب ): عشت النخلة؛ شاخه های آن نخل کم شد و انتهای آن باریک گشت. ( از اقرب الموارد ). || جستن. ( منتهی الارب ). طلب کردن. ( از اقرب الموارد ). || گرد کردن. ( منتهی الارب ). جمع کردن. ( از اقرب الموارد ). || ورزیدن. ( منتهی الارب ). کسب کردن. ( از اقرب الموارد ). || زدن. ( منتهی الارب ). ضرب. ( از اقرب الموارد ). || درپی نهادن پیراهن را. ( منتهی الارب ): عش القمیص ؛ پیراهن را وصله کرد. ( از اقرب الموارد ). || کم کردن دهش را. ( از منتهی الارب ): عش المعروف ؛ نیکی و بخشش خود را کم کرد. ( از اقرب الموارد ). || لازم گرفتن پرنده آشیانه را. ( از منتهی الارب ): عش الطائر؛ آن پرنده ملازم آشیانه خود شد. ( از اقرب الموارد ). || به منزل دیگر فرودآمدن تا جای بر ایشان تنگ گردد و از آنجا کوچ نمایند. ( از منتهی الارب ): عش فلان القوم ؛ او در منزلی فرودآمد که پیش از وی قوم در آنجا منزل کرده بودند و آن منزل آنها را ناراحت کرده بود لذا از آنجا کوچ کرده اند. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

عش. [ع َش ش ] ( ع ص ) اندک ، و بخشش اندک. ( از منتهی الارب ). عطاء قلیل. ( اقرب الموارد ). || گشن که به خواهش ناقه بر وی جهد و ستم نکند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) آشیانه مرغ. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عُش . رجوع به عُش شود. || جد و جهد و کوشش ، گویند: جاء به من عشه و بشه ؛ یعنی آن را به تمام کوشش آورد. ( از منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). عَس . رجوع به عَس و حَس شود. || ( ص ) مرد کم گوشت درازقامت ، یا باریک استخوان دست و پا. ( منتهی الارب ): رجل عش ؛ مرد طویل کم گوشت ، و یا آنکه استخوانهای دست و پایش دقیق و باریک باشد. و تأنیث آن عَشّة باشد. ( از اقرب الموارد ).

عش.[ ع ُش ش ] ( ع اِ ) آشیانه مرغ از هیمه و حطب که بر شاخ درخت باشد، و اگر در دیوار یا عمارت و یا در کوه باشد آن را وکر و وَکن گویند، و اگر آشیانه او در زمین باشد اُدحی و اُفحوص نامیده میشود. ج ، عِشَشة، عِشاش ، أعشاش. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خانه مرغ بر درخت که آنجا خایه نهد. ( دهار ). آشیانه مرغ بر درخت و در پوشش. ( زمخشری ). آشیانه مرغ. ( غیاث اللغات ). لانه مرغان بر درخت که از خرده چوب و جز آن کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). عش الطائر؛ خانه ٔطیور است که به فارسی آشیان پرنده گویند. ( مخزن الادویة ). فِراش. لانه. آشیان. آشیانه. عَش : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آشیانه پرنده که ازشاخه های نازک درخت درست کند
از وادیهای عقیق از نواحی مدینه است و گویند آن در راه بین صنعائ و مکه است در نجد در پایین راه تهامه و آن منزلی است بین مکانی که مشهور به قبور الشهدائ است و بین کتنه

فرهنگ عمید

آشیانۀ پرنده که از شاخه های نازک درخت درست می کند.

پیشنهاد کاربران

این واژه کوتاه و دگرسته واژه اشیانه است.
عش= همان عاش است که الف آن با فتحه بزرگتر مثل قران های عثمان طاها نوشته شده مثلا کتاب را کتَب نوشته است
عش = لانه پرندگان
عَش ( عَشِه ) = شام
آشیانه مرغ

بپرس