عسیب

لغت نامه دهخدا

عسیب. [ ع َ ] ( ع اِ ) استخوان دنب و بن آن ، یا روئیدن گاه موی آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). استخوان ذَنَب. ( مخزن الادویة ) : یستحب فی الفرس قصر العسیب و هو عظم الذنب و جلده ، و لذلک قال بعض الاعراب «اختره طویل الذنب قصیرالذَّنَب » یعنی طویل الشعر، قصیرالعسیب. ( صبح الاعشی ج 2 ص 22 ). || پشت پای. ( منتهی الارب ). ظاهر و خارج قدم. ( از اقرب الموارد ). || پشت پر به درازی. ( منتهی الارب ). ریش و پر از درازا. ( از اقرب الموارد ). || شاخ خرما برگ دورکرده که راست و باریک باشد. ( منتهی الارب ). جرید از نخل که باریک و مستقیم باشد و خوص و برگ آن جدا شده باشد. ( از اقرب الموارد ). || شاخ خرما که برگ نیاورده باشد، و آن اندکی بالاتر از کَرب است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنچه خوص و برگ آن روئیده باشد، پس آن همان سَعَف است. || کفتگی در کوه. ( منتهی الارب ). شق و شکاف در کوه. ( از اقرب الموارد ). ج ، عُسبان ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد )، عسب [ ع ُ / ع ُ س ُ ]. ( اقرب الموارد ).

عسیب. [ ع َ ] ( اِخ ) کوهی است در بالای نجد. گویند هذیل را کوهی بنام کبکب و کوهی بنام خنثل و کوهی دیگر بنام عسیب بود. و در مثل گویند «لاأفعل ذلک ما أقام عسیب »، و این مثل در شعر امروءالقیس نیز آمده است. ( از معجم البلدان ). نام کوهی است. ( از اقرب الموارد ). کوهی است به بلاد روم ، و در برابر آن قبر امرؤالقیس است. و کوهی است نزدیک مدینه. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

کوهی است در بالای نجد گویند هذیل را کوهی بنام کبکب و کوهی بنام خنثل و کوهی دیگر بنام عسیب بود و در مثل گویند لاافعل ذلک ما اقام عسیب و این مثل در شعر امرو القیس نیز آمده است

پیشنهاد کاربران

بپرس