عسلان

لغت نامه دهخدا

عسلان. [ ع َ س َ ] ( ع مص ) سخت جنبیدن نیزه. ( از منتهی الارب ). جنبیدن نیزه. ( المصادر زوزنی ). جنبانیدن نیزه. ( تاج المصادر بیهقی ): عسل الرمح ؛ اهتزاز و جنبیدن نیزه سخت شد و مضطرب گشت. ( از اقرب الموارد ). عَسْل. عُسول. و رجوع به عَسْل و عُسول شود. || پریشان دویدن و سر جنبانیدن و پویه دویدن گرگ و اسب و مردم. ( از منتهی الارب ). دویدن گرگ. ( المصادر زوزنی ). پوئیدن. ( تاج المصادربیهقی ): عسل الذئب أو الفرس ؛ گرگ یا اسب در دویدن خود مضطرب گشت و سر خود را در حال حرکت تکان داد. ( از اقرب الموارد ). عَسْل. و رجوع به عَسْل شود. || مضطرب گردیدن آب از جنبانیدن باد. ( از منتهی الارب ): عسل الماء؛ باد آب را حرکت داد و آن مضطرب گشت. ( از اقرب الموارد ). عَسَل. و رجوع به عسل شود.

عسلان. [ ع ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَسَل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عسل شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس