لغت نامه دهخدا
عس. [ ع َس س ] ( ع اِ ) گویند: جی بالمال من عسک و بسک ؛ یعنی با جد و جهدخود، و آن لغتی است در «حسک ». ( از منتهی الارب ): جاءبه من عسه و بسه ؛ یعنی آن را از جائی که بود و نبودآورد، و این دو از اتباع هستند و از هم جدا نمی گردند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به حَس و عَش شود.
عس. [ ع ُس س ] ( ع اِ ) کاسه بزرگ. ( منتهی الارب ). قدح بزرگ. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). قدح بزرگ ، و رَفد از آن بزرگتر است. ج ، عِساس ، عِسَسة، أعساس. ( از اقرب الموارد ). || ذکر و نره. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).
عس. [ ] ( اِ ) زرنیخ است. ( فهرست مخزن الادویة ).
عس. [ ع َ سِن ْ ] ( ع ص ) سزاوار و خلیق. ( از منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). عَسی. عسی . رجوع به عسی شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
عسعس
به معنا ی نفس نفس زدن
و شور و شعف
از دیدن چیزی
سوره تکویر
والیل اذا عسعس
و الصبح اذا تنفس
این آیات اشاره به برپایی قیامت داره
شبی است انسان از دیدن عظمت و بزرگی
پروردگار به نفس نفس میفته
به معنا ی نفس نفس زدن
و شور و شعف
از دیدن چیزی
سوره تکویر
والیل اذا عسعس
و الصبح اذا تنفس
این آیات اشاره به برپایی قیامت داره
شبی است انسان از دیدن عظمت و بزرگی
پروردگار به نفس نفس میفته