عزیمت گر. [ ع َ م َ گ َ ] ( ص مرکب ) افسون خوان. تعویذخوان : عقل عزیمت گر ما دیو دیدنقره آن کار به آهن کشید.نظامی.و رجوع به عزیمت و عزیمة شود.