عزوف

لغت نامه دهخدا

عزوف. [ ع َ ]( ع ص ) دلتنگ و برتافته روی از چیزی. ( منتهی الارب ): رجل عزوف ؛ شخصی که بر خوی دوست خود پایداری نتواند. ج ، عِزاف. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عُزوف شود.

عزوف. [ ع ُ ] ( ع مص ) ناخواهانی نمودن و ملول شدن نفس از کسی. ( از منتهی الارب ): عزفت النفس عن الشی ٔ؛ دل از آن چیز پرهیز کرد و از آن دور شد و یا از آن اکراه داشت ، و آن را «عزوف عنه » گویند. ( از اقرب الموارد ). عَزف. و رجوع به عزف شود. || بازداشتن نفس از دنیا. ( از منتهی الارب ). بازداشتن تن خویش را از کاری. ( تاج المصادر بیهقی ).

پیشنهاد کاربران

بپرس