عزل

/~azl/

مترادف عزل: اخراج، انفصال، برکناری، خلع، منفصل

متضاد عزل: استخدام

برابر پارسی: برکناری، بیرون کردن، کنار گذاشتن، بیکار کردن

معنی انگلیسی:
deposition, deposal, removal from office

لغت نامه دهخدا

عزل. [ ع َ ] ( ع مص ) یکسو نمودن و جدا کردن و بیکار ساختن. ( از منتهی الارب ). جدا کردن. ( دهار ). جدا کردن و معزول کردن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). بازداشتن چیزی را از غیر و یکسو نمودن و اخراج کردن. ( از ناظم الاطباء ). دور کردن چیزی را به کناری و جدا کردن آن. ( از اقرب الموارد ). از کار انداختن. بیکار کردن. معزول کردن. مقابل نصب. مقابل تولیت. پیاده کردن از عمل. از کار برکنار کردن.

عزل. [ ع َ ] ( ع اِمص ) بیکاری. ( غیاث اللغات ). بیغی و بازداشت از کار و شغل و منصب. ( از ناظم الاطباء ). معزولی. پیاده کردن از عمل. برکناری از کار :
ستم نامه عزل شاهان بود
چو درد دل بیگناهان بود.
فردوسی.
خداوندا مرا معزول کردی
سرانجام همه عمال عزل است
به توقیع تو ایمن بودم از عزل
ندانستم که توقیع تو هزل است.
؟ ( از ترجمان البلاغه رادویانی ).
در خدمت تونیز شکستم ندهد عزل
در دولت تو بیش گرانم نکند وام.
مسعودسعد.
بر قد همت قبای عزل بریدم
گرچه ببالای روزگاردراز است.
خاقانی.
چون عز عزل هست غم زور و زر مخور
چون فر فقر هست دم مال و مل مران.
خاقانی.
یک درم سیم بخویشتن فرانگرفت مگر به عزل و حبس.( ترجمه تاریخ یمینی ص 359 ).
- عزل و نصب ؛ به معنی تغییر و بجایی ( ؟ ) است ، و اینکه مردم بضم عین و فتح صاد خوانند خطا است. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ).
- || از کار برکنار ساختن و به کار گماشتن.
|| ( اصطلاح فقه ) بازداشتن آب منی را از زن و نخواستن که فرزند آرد.( منتهی الارب ). بازداشتن جماع کننده کنیز خود را از آب منی ، یعنی نزدیک انزال خود را عقب کشیدن و در بیرون فرج انزال کردن و نخواستن که فرزند آورد. ( از ناظم الاطباء ). عزل کردن آب از زن. ( المصادر زوزنی ) ( از تاج المصادر بیهقی ). دور کردن آب از زن از بیم بارداری. ( از تعریفات جرجانی ). در حدیث است که نهی النبی ( ص ) عن العزل عن الحرة اًلا باذنها ( منتهی الارب )؛ یعنی پیغمبر ( ص ) عزل کردن زن آزاده را منع کرده است مگربا اذن و رضای خود زن. || نزد بعضی از بلغا، آن است که کلام بزبان نرسد، چون این بیت :
هان ای امام امین هان ای همام مهین
مائیم و آن مه ما با ما بیا و ببین.
و این از مخترَعات امیرخسرو دهلوی است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

برکنارکردن، یکسوکردن، جداکردن، ازکاربازداشتن، بیکارکردن
۱ - ( مصدر ) از کار کنار کردن بازداشتن از کار بی کار کردن . ۲ - ( اسم ) بازداشت از کار و شغل .
جمع اعزل

فرهنگ معین

(عَ زْ ) [ ع . ] (مص م . ) برکنار کردن ، از کار بازداشتن .

فرهنگ عمید

از کار بازداشتن، بیکار کردن، برکنار کردن.

واژه نامه بختیاریکا

جُل جُل کِردِن

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عزل این است که شخص جماع نماید و پس از دخول، هنگام انزال بیرون آرد و منی خویش را خارج فرج ریزد.
فقهای مذاهب خمسه در حکم عزل اختلاف کرده اند.
شافعی در یکی از دو قول خود و نیز شیخ طوسی به حرمت آن قائل شده اند مگر آنکه زن رضایت داشته باشد.
و اکثر فقهای امامیه چنانکه در مسالک می نویسد: آن را جایز و مکروه دانسته اند.
از مالک و اصحاب رأی نیز چنان که در المغنی و تذکره می نویسد: قول به کراهت منقول است.


[ویکی الکتاب] معنی أَذَلَّ: ذلیل تر - خوار تر - پست تر
معنی أَضَلَّ: گمراه کرد
معنی أَضَلُّ: گمراه تر
معنی أَضِلُّ: گمراه می شوم
معنی مَعْزِلٍ: کنار (کلمه معزل اسم مکان از عزل است )
تکرار در قرآن: ۱۰(بار)
کنار کردن. . آیه ظاهراً درباره زنانی است که نفس خویش را به رسول خدا هبه می‏کردند و آن حضرت درباره قبول و ردّ آنها مختار بود و حتی می‏توانست آن را که قبول نکرده بعداً قبول کند یعنی بر تو حرجی نیست در آن زن که مایل باشی از زنانی که قبلاً از خویش کنار کرده‏ای. رجوع شود به «رجاء». اعتزال: کنار شدن. «اِعْتَزَلَ الشَّیْ‏ءَ وَ عَنِ الشَّیْ‏ءِ: تَنَحّی». . از زنان در وقت حیض اجتناب کنید (مقاربت ننمائید). . یعنی جنّ از شنیدن سخنان عالم بالا بر کنار و ممنوع‏اند رجوع شود به «جنّ». چنانکه از لغت و آیات نقل شد آن با «عن» و بی «عن» هر دو می‏آید. مَعَْزل (بر وزن محمل) اسم مکان است . نوح پسرش را خواند و او در کناری بود گویند: «هُوَ بِمَعْزِلٍ عَنِ الْحَقِّ» یعنی او از حق کنار است. گفته‏اند: یعنی پسر نوح از دین پدرش به کنار بود ولی لفظ «فی» و «نادی» نشان می‏دهد که مراد مکان دور است نه دوری از دین، و چون به معنی کناره‏گیری از کاری باشد با «با» آید چنانکه نقل شد.

دانشنامه آزاد فارسی

عَزْل
سَلبِ سِمَتِ مأمور دولت یا وکیل یا نمایندۀ قانونی، از طرف کسی که وی را به این سمت منصوب کرده است، مانند عزل وکیل توسط موکل، عزل قیم توسط دادگاه و یا عزل رئیس جمهور توسط رهبر. در بعضی موارد عزل محتاج به رسیدگی قضایی است، مانند عزل قیم. عزل با انعزال (کناره گیری) تفاوت دارد؛ انعزال زوال خودبه خودی صفت نمایندگی از نماینده است مانند آن که با فوت موکّل، وکیل خودبه خود از سمت وکالت منعزل می شود، ولی عزل به حکم دادگاه و یا قصد انشا، از طرف کسی که سمت را به نماینده اعطا کرده است، صورت می گیرد، هرچند که از حیث نتیجه یکسانند.

مترادف ها

discharge (اسم)
تخلیه، عزل، خلع، ترشح، بده، انفصال

dismissal (اسم)
اخراج، عزل، برکناری، مرخصی

deposal (اسم)
اخراج، عزل، خلع

removal (اسم)
عزل، رفع، برداشت، ازاله

پیشنهاد کاربران

اخراج. وبرکنار کردن کسی از کار یا سمت
یکی از معانی کلمۀ �عزل� در عربی، زندان انفرادی است.
در اصطلاح عامه" بیرون کشیدن" و " بیرون ریختن" گفته میشود.
خارج کردن آلت رجولیت از فرج زن به هنگام انزال و ریختن آن در اطراف و یا جای دیگر به منظور خودداری از فرزند داشتن.
غزل
be stripped of your rank ( =have it taken from you as a punishment )
The officer was stripped of his rank for his part in affair.
عَزلیدن کسی.
برکناریدن کسی.
عزل همان فسخ است .
که اگر این فسخ از جانب موکل باشد میشود == عزل
و اگر این فسخ از جانب وکیل باشد میشود استعفاء.
بر کنار کردن
برون کاری

بپرس