عزق
لغت نامه دهخدا
عزق. [ ع َ زَ ] ( ع مص ) چَفسیدن به کسی و لازم گرفتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
عزق.[ ع َ زِ ] ( ع ص ) دشوارخوی دون همت ناکس. ( منتهی الارب ). سخت اخلاق و بدخوی. ج ، عُزَق. ( از اقرب الموارد ).
عزق. [ ع ُ زُ ] ( ع ص ، اِ ) به باد صاف کننده گندم. ( منتهی الارب ). کسانی که گندم را با باد پاک میکنند. ( ناظم الاطباء ). به باد صاف کنندگان طعام. ( از اقرب الموارد ). || بدخوی از مردم و شتر. ( منتهی الارب ). || ج ِ عَزِق. ( اقرب الموارد ). رجوع به عَزِق شود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید