عزادار. [ ع َ ] ( نف مرکب ) ماتم زده و آنکه بحالت عزا و سوگواری باشد. ( ناظم الاطباء ). شخصی که بمناسبت فوت یکی از نزدیکان سوکوار باشد. ( فرهنگ فارسی معین ). ماتمی. مصیبت زده. سوکوار. شادی و عیش عالم در خاطر دل افکار شرمنده تر ز عید است در خانه عزادار.
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).
دوستان را نبود بس که بهم یکرنگی پوشش مرده سفید است و عزادار سیاه.
میرزا اسماعیل ایما ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) شخصی که به مناسبت فوت یکی از نزدیکان سوگوار باشد ماتم زده .
فرهنگ عمید
ماتم دار، ماتم زده، ماتم دیده، آن که در مرگ کسی سوگوار است.
مترادف ها
mourner(اسم)
عزادار
weeper(اسم)
عزادار، نوحه خوان، گریه کننده
weepy(اسم)
عزادار
weepy(صفت)
گریان، عزادار، نالان
mournful(صفت)
محزون، عزادار، سوگوار، ماتمزده، غمگین کننده، پر ولع
plaintful(صفت)
عزادار، سوگوار، غمگین کننده
فارسی به عربی
حزین
پیشنهاد کاربران
واژه عزادار معادل ابجد 283 تعداد حروف 6 تلفظ 'azādār نقش دستوری صفت ترکیب ( صفت فاعلی ) [عربی. فارسی] آواشناسی 'azAdAr الگوی تکیه WWS شمارگان هجا 3 منبع لغت نامه دهخدا فرهنگ فارسی عمید فرهنگ واژه های سره
شیون مادران عزادار : The Wail/loud Cry/Howling of Mournful Mothers عزاداری میشه Morning ) Mourning میشه صبح ) و عزادار میشه Mournful
ماتمی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . ماتم دیده. ( آنندراج ) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی. رودکی. ... [مشاهده متن کامل]
جهان چیست ماتم سرایی درو نشسته دو سه ماتمی روبرو. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . || آنکه در محفل عزا حاضر آمده است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . || سیاه پوش. ( ناظم الاطباء ) .
معزی
عزادار: [اصطلاح مداحی ] به افرادی که به مجلس عزاداری آمده و سوگوارند، اطلاق می شود.