عزادار. [ ع َ ] ( نف مرکب ) ماتم زده و آنکه بحالت عزا و سوگواری باشد. ( ناظم الاطباء ). شخصی که بمناسبت فوت یکی از نزدیکان سوکوار باشد. ( فرهنگ فارسی معین ). ماتمی. مصیبت زده. سوکوار. شادی و عیش عالم در خاطر دل افکار شرمنده تر ز عید است در خانه عزادار.
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).
دوستان را نبود بس که بهم یکرنگی پوشش مرده سفید است و عزادار سیاه.
میرزا اسماعیل ایما ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) شخصی که به مناسبت فوت یکی از نزدیکان سوگوار باشد ماتم زده .
فرهنگ عمید
ماتم دار، ماتم زده، ماتم دیده، آن که در مرگ کسی سوگوار است.
مترادف ها
mourner(اسم)
عزادار
weeper(اسم)
عزادار، نوحه خوان، گریه کننده
weepy(اسم)
عزادار
weepy(صفت)
گریان، عزادار، نالان
mournful(صفت)
محزون، عزادار، سوگوار، ماتمزده، غمگین کننده، پر ولع
plaintful(صفت)
عزادار، سوگوار، غمگین کننده
فارسی به عربی
حزین
پیشنهاد کاربران
در پارسی میانه فعل هَنگراییدن بمعنای عزاداری کردن بکار می رفته، و ریخت صفت مفعولی ان، یعنی 'هنگروده' ، معنای عزادار، سوگوار، آزرده و پریشان می رسانده است. اگر ما بخواهیم این فعل را به ریخت کنونی خود دراوریم، صورت ان 'اَنگراییدن'، و دیسه ی صفت مفعولی ان 'اَنگروده' خواهد بود، همانگونه که امروزه 'هَندازه' را 'اندازه' ، و 'هَندیشه' را 'اَندیشه' می خوانیم. ... [مشاهده متن کامل]
این فعل مرکب است از پیشوند 'هَن' یا 'اَن' که بمعنای هم است و در افعالی چون 'اندیشیدن'، 'انداختن'، 'اندودن' نیز دیده می شود، و ستاک 'گراییدن' که اینجا معنای 'خم شدن' و 'تکیه دادن' می دهد، پس از دیدگاه ریشه شناختی این فعل به خم کردن سر عزادار بر شانه ی خویشاوندان و همدردان او اشاره دارد. به نظر بنده احیا کردن این فعل برای زبان پارسی سودمند است زیرا دامنه ی واژگان رایج را گسترش می دهد؛ و از ان رو که این فعل از نظر ساختاری همانند دیگر فعل ها است، از هماهنگی و سازگاری واژگان زبان نمی کاهد. افزون بر این، دارای معنای تحت اللفظیِ بسیار زیبایی است که بنده در سطور پیشین از ان یاد کردم. نمونه کاربرد ان در پارسی میانه: ud ka - š āgāhīh az ganǰ ašnūd dil hangrūdag kard. ( Anklesaria, 1935, p. 24 ) ترجمه: و هنگامی که او اگاهی از گنج شنود ( یافت ) ، دلش انگروده ( عزادار، سوگوار، پریشان، آزرده ) شد. منابع: A Concise Pahlavi Dictionary Parsig Database
در پارسی میانه فعل برامیدن بمعنای گریستن و گریه کردن بوده. این فعل نخست به صورت بْرامیدن تلفظ میشده اما سپس دچار فرگشت اوایی شده و به بُرامیدن دگرگون گردیده. به نظر بنده این فعل شایسته ی احیا کردن است و می توان با ستاک بُرام واژگانی چون بُرامدار را ساخت که هم چم عزادار و داغدار است.
واژه عزادار معادل ابجد 283 تعداد حروف 6 تلفظ 'azādār نقش دستوری صفت ترکیب ( صفت فاعلی ) [عربی. فارسی] آواشناسی 'azAdAr الگوی تکیه WWS شمارگان هجا 3 منبع لغت نامه دهخدا فرهنگ فارسی عمید فرهنگ واژه های سره
شیون مادران عزادار : The Wail/loud Cry/Howling of Mournful Mothers عزاداری میشه Morning ) Mourning میشه صبح ) و عزادار میشه Mournful
ماتمی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . ماتم دیده. ( آنندراج ) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی. رودکی. ... [مشاهده متن کامل]
جهان چیست ماتم سرایی درو نشسته دو سه ماتمی روبرو. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . || آنکه در محفل عزا حاضر آمده است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . || سیاه پوش. ( ناظم الاطباء ) .
معزی
عزادار: [اصطلاح مداحی ] به افرادی که به مجلس عزاداری آمده و سوگوارند، اطلاق می شود.