عریکه


مترادف عریکه: خلق، خو، سرشت، طبیعت، نهاد

لغت نامه دهخدا

( عریکة ) عریکة. [ ع َ ک َ ] ( ع اِ ) کوهان یا باقی مانده آن. ( منتهی الارب ). کوهان شتر. ( غیاث اللغات ). سنام. ( اقرب الموارد ). سنام بعیر است ، یعنی کوهان شتر. ( مخزن الادویة ).جُبلة. کَتَر. || نفس. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || طبیعت و خوی : رجل لین العریکة؛ نرم خوی. لانت عریکته ؛ نخوت و تکبر او شکست. ( از منتهی الارب ). طبیعت. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). ج ، عَرائک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

نفس، طبیعت، خلق، خوی، سرشت
( اسم ) ۱ - خوی خلق عادت . ۲ - سرشت طبیعت .

فرهنگ معین

(عَ کَ یا کِ ) [ ع . عریکة ] (اِ. ) خلق و خوی .

فرهنگ عمید

نفس، طبیعت، خلق، خوی، سرشت.

جدول کلمات

طبیعت, سرشت, خوی

پیشنهاد کاربران

عریکه ( عَ کَ یا کِ ) به معنای خلق و خوی.
اریکه ( اَ کَ یا کِ ) به معنای تخت، تخت آراسته، تخت فرمانروایی.
خلق
خوی

بپرس