لغت نامه دهخدا
عریف. [ ع ُ رَ ] ( اِخ )ابن ابد. در قبیله حضرموت است. ( از منتهی الارب ).
عریف. [ ع ُ رَ] ( اِخ ) ابن ابراهیم. محدث بود. ( از منتهی الارب ).
عریف. [ ع ُرَ ] ( اِخ ) ابن ادهم. محدث بود. ( از منتهی الارب ).
عریف. [ ع َ ] ( اِخ ) ابن جشم. شاعر فارسی است. ( منتهی الارب ).
عریف.[ ع َ ] ( اِخ ) ابن سریع. تابعی است. ( منتهی الارب ).
عریف.[ ع َ ] ( اِخ ) ابن مازن. تابعی است. ( منتهی الارب ).
عریف. [ ع ُرَ ] ( اِخ ) ابن مدرک. محدث بود. ( از منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - شناسنده عارف آشنا ۲ - کارگزار قوم جمع عرفائ .
ابن مدرک محدث بود
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. نقیب، کارگزار قوم.
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] عَریف، به سرشناس قبیله یا گروهی از مردم و آگاه از احوال آنان و یا رئیس را می گویند.
به کسی که عهده دار امور قبیله یا گروهی از مردم است و حاکم از طریق او از اوضاع و احوال آنان مطلع می شود، عریف گویند.
کاربرد فقهی
از آن در باب های زکات و جهاد سخن گفته اند.
← در باب زکات
۱. ↑ لسان العرب، ج۹، ص۲۶۳.
...
به کسی که عهده دار امور قبیله یا گروهی از مردم است و حاکم از طریق او از اوضاع و احوال آنان مطلع می شود، عریف گویند.
کاربرد فقهی
از آن در باب های زکات و جهاد سخن گفته اند.
← در باب زکات
۱. ↑ لسان العرب، ج۹، ص۲۶۳.
...
wikifeqh: عریف
پیشنهاد کاربران
1 - کاردان، کارشناس، کاربلد
2 - افراد سرشناس، افراد شناخته شده
2 - افراد سرشناس، افراد شناخته شده