حلقه گرد او چو رز گرد عریش
همچنانکه بت پرستان بر کشیش.
مولوی.
انواع اعناب حدایق چون احداق کواعب اتراب برعرش عریش بسان حورات قاصرات الطرف گردن ملاحت افراشته و تتق سبز مکلل به در و عقیق فروگذاشته. ( ترجمه محاسن اصفهان آوی ). || خانه از چوب و یز ساخته ، و کازه. ( منتهی الارب ). کازه و کلبه. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). چیزی است شبیه خیمه که از چوب و ثمام سازند. ( از اقرب الموارد ). خانه از چوب و گیاه ساخته. کومه. کلبه. ( فرهنگ فارسی معین ). ج ، عُرُش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و خانه های مکه را که عرش نامند از همین معنی است چه آنها بصورت چوبهایی هستند که سایه بانی بر آنها قرار دارد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || هر پوشش که سایه افکند وسایه بان. ( منتهی الارب ). بیت که در سایه آن قرار گیرند. ( از اقرب الموارد ) : در عریش او را یکی زایربیافت
کو بهر دو دست خود زنبیل بافت.
مولوی.
|| بودن چهار یا پنج درخت خرما از یک بیخ. ( منتهی الارب ). در یک ریشه چهار یا پنج نخل بودن. ( از اقرب الموارد ).عریش. [ ع َ ] ( اِخ ) ( الَ... ) شهری است که اولین عمل مصر از ناحیه شام بر ساحل دریای روم و در میان رمل و ریگستان بوده است. و در وجه تسمیه آن گویند آنگاه که برادران یوسف ( ع ) بر اثر قحطسالی شام به مصر روی آوردند در این ناحیه از جانب مأموران یوسف ( ع ) دستگیر شدند و در مدتی که آنان به انتظار اجازه یوسف برای ورود آنها به داخل مصر در آنجا ماندند، برای خود سایه بان و عریشی ساختند تا از گرمای آفتاب در امان باشند، لذا بدین نام شهرت یافته است. و گویند فاصله آن تا وَرّادة سه فرسخ است. و در وصف آن نوشته اند که شهری است بزرگ و مهم و در روزگار فرعون جزو حرس مصر بود و آن آخرین شهر از اعمال مصر است که به شام متصل می باشد. و والی «جفار» حکومت آن را به دست دارد و مقر وی نیز در این شهر است. عریش را دو جامع و مسجد و دو منبر است ، هوای آن سالم و خوش و آب آن شیرین و گواراست. و در آن بازاری است بزرگ و نخلهای بسیار دارد و انواع خرما و انار در آنجا بعمل می آیدو تاجران و سوداگران را نمایندگان و وکلائی در این شهر میباشد. اهالی این شهر از بنی جذام هستند. و فاصله آن تا هر یک از دو چاه ابواسحاق شش میل است و نیز با هر یک از شجرتین ( که اولین اعمال شام است ) و برمکیه و رفح ، شش میل فاصله دارد. ( از معجم البلدان ). شهری بر ساحل بحرالروم بر مغرب غزه. ( از ابن بطوطه ).