عرک

لغت نامه دهخدا

عرک. [ ع َ ] ( ع مص ) گذاشتن شتررا در گیاه ترش تا بچرد از آن بقدر حاجت و خواهش. ( از منتهی الارب ). عرک الابل فی الحمض ؛ شتران را در میان گیاه حمض رها کرد تا به اندازه حاجت خود از آن بخورند. ( از اقرب الموارد ). || حائض گردیدن زن. ( از منتهی الارب ). عَراک. عُروک. و رجوع به عراک وعروک شود. || سخت شدن جنگ بر کسی. ( از منتهی الارب ). عرک القوم الحرب ؛ جنگ آن قوم را فراگرفت.( از اقرب الموارد ). || مالیدن پوست و جز آن. ( از منتهی الارب ). عرک الادیم ؛ پوست را مالش داد. ( اقرب الموارد ). مالیدن گوش و ادیم و آنچه بدان ماند. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || گوشمال دادن. ( منتهی الارب ). || خراشیدن چیزی را چندان که محو و ناچیز گردد. ( منتهی الارب ). تراشیدن چیزی را تا محو شود. ( از اقرب الموارد ). || برانگیختن بدی و زمانه کسی را. ( از منتهی الارب ). حمل کردن شر و داهیه بر کسی. ( از اقرب الموارد ). || بریدن بازوی شتر را آرنج او، چندان که بگوشت رسد. ( منتهی الارب ). خراشیدن شتر پهلوی خود را با آرنج خود، چندان که بگوشت رسد. ( ناظم الاطباء ).عرک البعیر جنبه بمرفقه ؛ شتر پهلوی خود را بوسیله آرنج خویش خراشید و خط انداخت تا بگوشت رسید. و چنین شتری را عارک و عرکرک نامند. ( از اقرب الموارد ). || استوارخرد گردانیدن کسی را زمانه. ( منتهی الارب ). عرک الدهر فلانا؛ آزموده کرد او را روزگار. ( از اقرب الموارد ). || چریدن ستور گیاه را.( منتهی الارب ). خوردن ماشیه نبات را. ( از اقرب الموارد ). لمس کردن کوهان را تا ببینند آیا چربی دارد یا ندارد. ( از ناظم الاطباء ). کسی را در حرب و کوهان برمچیدن تا فربه هست یا نه. ( تاج المصادر بیهقی ). عرک السنام ؛ سنام را لمس کرد تا ببیند آیا در او پیه و چربی هست یا نه. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ).

عرک. [ ع َ ] ( ع اِ ) پلیدی ددگان. ( منتهی الارب ). پلیدی سباع و ددگان. ( ناظم الاطباء ). خُرء و پلیدی سباع. ( از اقرب الموارد ).

عرک. [ ع َ رَ ] ( ع مص ) نیک اندازنده همسران گردیدن. ( از منتهی الارب ). نیک افگندن همسران خود را در جنگ. ( ناظم الاطباء ). || سخت افکنده شدن در حرب. ( از منتهی الارب ). سخت افکنده شدن در جنگ. ( از ناظم الاطباء ). عَرِک و سخت پیکار و سخت حمله شدن در جنگ. ( از اقرب الموارد ).

عرک. [ ع َ رَ ] ( ع اِمص ) اسم مصدر است عَرک را. ( منتهی الارب ). رها کردگی شتران را در شورگیاه. ( ناظم الاطباء ). اسم است از مصدر عَرک. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) آواز. ( منتهی الارب ).صوت و آواز. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ عَرَکی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عرکی شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جمع عروکه جمع عروک

پیشنهاد کاربران

بپرس