عرک
لغت نامه دهخدا
عرک. [ ع َ ] ( ع اِ ) پلیدی ددگان. ( منتهی الارب ). پلیدی سباع و ددگان. ( ناظم الاطباء ). خُرء و پلیدی سباع. ( از اقرب الموارد ).
عرک. [ ع َ رَ ] ( ع مص ) نیک اندازنده همسران گردیدن. ( از منتهی الارب ). نیک افگندن همسران خود را در جنگ. ( ناظم الاطباء ). || سخت افکنده شدن در حرب. ( از منتهی الارب ). سخت افکنده شدن در جنگ. ( از ناظم الاطباء ). عَرِک و سخت پیکار و سخت حمله شدن در جنگ. ( از اقرب الموارد ).
عرک. [ ع َ رَ ] ( ع اِمص ) اسم مصدر است عَرک را. ( منتهی الارب ). رها کردگی شتران را در شورگیاه. ( ناظم الاطباء ). اسم است از مصدر عَرک. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) آواز. ( منتهی الارب ).صوت و آواز. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ عَرَکی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عرکی شود.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید