عروس مرده

دانشنامه عمومی

عروس مرده ( به انگلیسی: Corpse Bride ) پویانمایی به کارگردانی تیم برتون و مایک جانسون محصول مشترک آمریکا و بریتانیا در سال ۲۰۰۵ است. فیلم روایتی میان دنیای زندگان و مردگان است. دنیای بی روح زندگان که در آن رنگ ها مرده و انسان ها بیمار و رنجورند و دچار روزمرگی و تزویرند و در عوض در دنیای مردگان همه شاد و مهربانند و محیطی با رنگ های شاد دارند و برخلاف زندگان در حال عشق ورزیدنند. علی رغم فضای تاریک و تلخی موجود در جهان داستانی این پویانمایی، نکوهش تزویر و شرارت از نقاط قوت آن به شمار می آید. [ ۱]
داستان در شهر کوچکی در انگلستان و در عصر ویکتوریایی اتفاق می افتد. ویکتور ون دورت و ویکتوریا دورگلات بنا به ملاحظات مالی و اجتماعی خانواده هایشان می خواهند با هم ازدواج کنند. در هنگام تمرین مراسم عروسی، ویکتور مدام خطابه ای را که باید بگوید فراموش می کند و کشیش به او می گوید اگر اینگونه بخواهد به فراموش کاری هایش ادامه بدهد، عروسی باید به تعویق بیفتد. او با ناراحتی به جنگل می رود و شروع به تکرار خطابه اش می کند تا آن ها را حفظ کند، پس از کلی تلاش نا موفق تصمیم می گیرد که جنگل را کلیسا در نظر بگیرد تا شاید جواب بدهد و از قضا اینکار جواب می دهد و در نهایت برای اتمام تمرین، شاخه درختی که مانند یک دست از زمین بیرون آمده است را دست ویکتوریا فرض می کند و حلقه را در آن می گذارد. شاخه در حقیقت دست عروس مرده ای است که از خاک بیرون مانده است. ( در حقیقت ویکتور حلقه را در انگشت اشاره شاخه قرار داد ولی بعد تبدیل شدن شاخه به دست، حلقه در درون انگشت حلقه یا چهارم دست وجودداشت که به معنی ازدواج است ) ویکتور حلقه را در دست دختری به نام امیلی می کند و بلافاصله امیلی از خاک بیرون می آید و به دنبال ویکتور که فرار می کند می رود تا وقتی که او را یک گوشه گیر می اندازد. ویکتور از شدت ترس بی هوش می شود و هنگامی که بیدار می شود در دنیای مردگان است. در آنجا اسکلتی با صدا پیشگی دنی الفمن داستان زندگی امیلی را به صورت آهنگ می گوید که وقتی او زنده بود یک فرد غریبه را او را فریب داده که با او ازدواج کند و امیلی با او قرار گذاشت که شبانه با او فرار کند ولی آن فرد جواهرات او را می دزدد و امیلی را می کشد. امیلی بعد از دیدن ویکتور وارد عشق یک طرفه می شود. از طرفی ویکتور عاشق ویکتوریاست و از آنجایی که به دنبال راه فراری از دنیای مردگان است، امیلی را فریب می دهد که می خواهد حتماً مادرش را ببیند و خبر ازدواجش را به او برساند و امیلی او را پیش فردی به نام الدر گودنکت می برد که آنها را برای مدت کوتاهی به دنیای زندگان ببرد. الدر گودنکت با درخواست آنها موافقت می کند و وقتی آنها وارد دنیای زندگان می شوند ویکتور از امیلی درخواست می کند به دنبال او نیاید تا متوجه فریب خوردنش نشود. او با بالا رفتن از دیوار خانه دورگلات ها با ویکتوریا در اتاقش ملاقات می کند. کمی بعد امیلی طاقت نمی آورد و به دنبال رد پای ویکتور می رود و او را در کنار ویکتوریا می بیند و عصبانی می شود و ویکتور را با خودش برمی گرداند و با او قهر می کند. خانواده ویکتوریا که در حال ورشکستگی بودند دنبال دامادی جایگزین بودند و غریبه ای مرموز به نام لرد بارکیس که از ورشکستگی آنها خبر نداشت، آمادگی خود را برای ازدواج با ویکتوریا اعلام می کند. در دنیای دیگر ویکتور موفق می شود که با امیلی آشتی کند و وقتی متوجه خبر ازدواج ویکتوریا می شود از برگشت به دنیای زندگان ناامید می شود. الدرگودنکت به امیلی می گوید پیمان ازدواج تا هنگام مرگ پایدار است و از آنجایی که امیلی مرده است، هیچ ازدواجی صورت نگرفته و به او پیشنهاد می دهد تا ویکتور را بکشد و پیمان آنها دوباره بسته شود ولی امیلی گریه کنان می گوید که نمی تواند این کار را کند، ویکتور هم که حرف های آنها را مخفیانه گوش می داد و ناامید از اینکه به ویکتوریا نرسیده بود از باطن پاک امیلی تحت تأثیر قرار می گیرد و تصمیم می گیرد که با امیلی ازدواج کند و جشن عروسی در دنیای زندگان برگزار شود. آنها به کلیسا می روند و بقیهٔ مرده ها در جریان شام عروسی ویکتوریا و لرد بارکیس وارد خانه دورگلات ها می شوند و جشن را به هم می زنند و بعد از دیدار خانواده هایشان به همراه آنها به سمت کلیسا می روند، ویکتوریا نیز آنها را تعقیب می کند. هنگامی که ویکتور قصد دارد سمی را بنوشد که بمیرد، امیلی با دیدن ویکتوریا در گوشهٔ کلیسا نمی تواند با وجود عشق بین ویکتور و ویکتوریا اجازه بدهد تا ویکتور به عشق حقیقی اش نرسد و نمی گذارد ویکتور سم را بنوشد. او دست ویکتور و ویکتوریا را در دست هم قرار می دهد تا با هم ازدواج کنند ولی لرد باکیس سر می رسد و قصد بردن ویکتوریا به خارج از شهر را دارد ولی امیلی او را می شناسد و می گوید قاتل او همان لرد بارکیس بوده. و همگی می فهمند لرد بارکیس همانند امیلی قصد داشته ویکتوریا را نیز به قتل برساند ولی نمی دانسته او جواهری ندارد. سپس لرد بارکیس با ترس و وحشت روی ویکتوریا شمشیر می کشد. ویکتور شجاعانه می رود و ویکتوریا را از چنگ لرد بارکیس خلاص می کند و سپس با هم درگیر می شوند و هنگامی که لرد بارکیس بر ویکتور غلبه می کند و قصد کشتن او را دارد، امیلی مداخله می کند و جان ویکتور را نجات می دهد. امیلی بعد از گرفتن شمشیر از لرد بارکیس، او را به صورت غیر مستقیم می کشد. امیلی بعد از مرگ لرد بارکیس حلقه خودش را به ویکتور می دهد تا ویکتوریا و ویکتور با هم ازدواج کنند و به زیر نور ماه می رود و دسته گل خود را پرت می کند که ویکتوریا آن را می گیرد سپس امیلی با لبخند سرش را برمی گرداند، به ماه خیره می شود و نفس راحتی می کشد. سپس جسد امیلی تبدیل به پروانه های زیادی می شوند که به سوی ماه حرکت می کنند که احتمالاً نشانه آزادی و رفتن امیلی به بهشت است.
عکس عروس مرده
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بپرس