عرو

لغت نامه دهخدا

عرو. [ ع َرْوْ ] ( ع مص )فروگرفتن کسی را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). فروگرفتن کاری را. ( ناظم الاطباء ). المام و فروگرفتن. ( از اقرب الموارد ). || آمدن حالی که احسان و نیکوئی می خواست. ( از منتهی الارب ). قصد کردن کسی را جهت طلب احسان و نیکوئی. ( از ناظم الاطباء ). آمدن نزد کسی به طلب نیکی و معروف وی. ( از اقرب الموارد ). || فرود آمدن چیزی به کسی. ( از منتهی الارب ). رسیدن کاری کسی را. ( ناظم الاطباء ). دچار شدن کسی به امری ، و عارض شدن آن امر بر او. ( از اقرب الموارد ). || فروگرفتن مهمان میزبان را. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || قصد کردن کسی را. سردی زده گردیدن از تب. ( از منتهی الارب ). «عرواء» دست دادن به شخص. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عرواء شود. || اندوهگین شدن سپس فروختن چیزی. ( از منتهی الارب ). فروختن شخص چیزی را سپس دلتنگ شدن برای آن. ( از اقرب الموارد ).

عرو. [ ع َرْوْ] ( ع ص ) خالی و پری. ( منتهی الارب ). أنا عرو منه ؛ خالی از او هستم. فلان عرو من الذنوب ؛ بر او گناهی نیست. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه اهتمام امور نکند. ( منتهی الارب ). کسی که به امر توجه نکند و اهتمام نورزد. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) کرانه. ( منتهی الارب ). ناحیه. ( اقرب الموارد ). ج ، أعراو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

خالی و بری

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۳(بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس