عرمه
لغت نامه دهخدا
عرمة. [ ع َ رَ م َ ] ( ع اِ ) بوی طبیخ. ( منتهی الارب ). بوی طبیخ و چیز پخته شده. ( از اقرب الموارد ). || خرمن کوفته گرد کرده از باد صاف و پاک نانموده. ( منتهی الارب ). خرمن که پس از کوفتن جمع شده باشد تا آن را به باد دهند. ( از اقرب الموارد ). عُرمة. رجوع به عرمة شود. || ریگ توده. ( منتهی الارب ). مجتمع و انبوه از رمل. ( از اقرب الموارد ).
عرمة. [ ع َ رَ م َ ] ( اِخ ) زمینی است سخت در کنار صمان ، و نام آن در شعر رؤبه عجاج آمده است. و گویند آن عارضی است در یمامة. ( از معجم البلدان ). زمینی است سخت درشت بر سر حد دهنا و مقابل عارض یمامة. ( منتهی الارب ).
عرمة. [ ع َ رِ م َ ] ( ع اِ ) بند آب و حاجز میان دو چیز. ( منتهی الارب ). سد و بندی که در جلو سیل می بندند، و حاجز میان دو چیز. ( ناظم الاطباء ). سدی که در عرض وادی قرار دهند. ( از اقرب الموارد ). ج ، عَرِم و یا آن جمعی است بدون واحد، و برخی گویند واحد آن عرمة است. ( از منتهی الارب ). ج ، عَرِم مثل کلمة و کلم. ویا عرم جمعی است بدون واحد، و گویند آنها احباس و گویهایی است که در وادیها ساخته می شود. ( از اقرب الموارد ). || باران سخت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ذهب بهم سیل العرم ؛ یعنی سیل عرم آنها را از بین برد. ( از اقرب الموارد ). || کلاکموش نر. ( منتهی الارب ). جرذ نر. ( از اقرب الموارد ). جرذ ذکر است ، یعنی موش دشتی نر. ( تحفه حکیم مؤمن ).
عرمة. [ ع َ رِ م َ ] ( اِخ ) وادیی است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
عرمة. [ ع ُ م َ ] ( ع اِ ) بمعنی عَرَم است در همه معانی. ( از منتهی الارب ). || سیاهی سپیدی آمیخته در هر چه باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خجک زدن از سیاهی و سپیدی. ( ناظم الاطباء ). منقط شدن سیاهی و سپیدی بودن آنکه نقطه ها وسیع گردد. ( از اقرب الموارد ). || سپیدی بر لب گوسپند. ( ناظم الاطباء ). || گوشت ناپخته. ( ناظم الاطباء ). || تخم قطا. ( ناظم الاطباء ). || خرمن کوفته گرد کرده و پاک نانموده. ( ناظم الاطباء ). خرمن از طعام که کوفته می شود آنگاه به باد داده می شود. ( اقرب الموارد ). ج ، عُرَم. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). عَرَمة. رجوع به عَرمة شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید