مرا افکنده رخسار عرقناکش به دریائی
که دارد هر حبابش در گره طوفان خودرائی.
میرزا صائب ( از آنندراج ).
چون عرقناک شود روی تو از گرمی مل شیشه ها از عرق فتنه توان پر کردن.
میرزا جلال اسیر ( از آنندراج ).
أرش الفرس ؛ عرقناک گردانیدن اسب را بدوانیدن. ( منتهی الارب ).- عرقناک بودن ؛ ازعرق پوشیده بودن. ( ناظم الاطباء ).