عرقات

لغت نامه دهخدا

عرقات.[ ع َ رَ ] ( ع اِ ) چوب نخستین دلو. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). عرقاة. رجوع به عرقاة شود. || ج ِ عَرَقة. ( منتهی الارب ). رجوع به عرقة شود. || ج ِ عَرَق. ( ناظم الاطباء ). رجوع به عرق شود.

عرقاة. [ ع َ ] ( ع مص ) چوب چنبر دلو بستن برای آن. ( از منتهی الارب ). چوب چنبر ساختن برای دلو. ( از ناظم الاطباء ). عرقی الدلو، «عرقوتین » را بر دلو بست. ( از اقرب الموارد ).

عرقاة. [ ع َ ] ( ع اِ ) آب صافی. ( از منتهی الارب ). «نطفه » و صاف از آب. ( از اقرب الموارد ). || چوبی است بر عرض دلو قرار داده شده. ( از اقرب الموارد ). || بن و اصل مال. یا بیخ درخت که از آن بیخهای دیگر برآید. ( منتهی الارب ). اصل یا اصل مال ، یا بیخ درخت که ریشه ها از آن منشعب گردد. ( از اقرب الموارد ). گویند«استأصل اﷲ عرقاتهم » یعنی خداوند بیخ و ریشه آنان را برکند!. در این جمله «عرقاة» را اگر به فتح اول بخوانیم تاء آن نیز مفتوح خوانده میشود، بنابراین که مفرد است ، و این بیشتر به کار میرود. و میتوان آن را به کسر اول خواند که در این صورت تاء آن نیز مکسورگردد بنابراین که جمع مؤنث سالم است عِرقة را. ( ازاقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).

عرقاة. [ ع َ رَ ] ( ع اِ ) چوب نخستین دلو. ( آنندراج ). عرقات. رجوع به عرقات شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس