ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر
راست چون عارض گلگون عرق کرده یار.
سعدی.
نشست از خجالت عرق کرده روی که آیا خجل گشتم از شیخ کوی.
سعدی.
|| کنایه از اسبی باشد که او را به کثرت سواری چنان کرده باشند که از دوانیدن و تردد فرمودن بسیار، عرق بر بدن او ننشیند ونفسش تنگ نشود. ( برهان ). اسبی که او را به کثرت سواری چنان استعمال کرده باشند که از دوانیدن و تردد نمودن بسیار عرق بر بدنش ننشیند و نفسش تنگ نشود. ( آنندراج ).