عرفی
/~orfi/
مترادف عرفی: متداول، متعارف، مرسوم
متضاد عرفی: شرعی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
عرفی. [ ع ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به عرف. رجوع به عرف شود. مقابل شرعی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || آنچه بر فعل متوقف باشد چون مدح و ثنا. ( از تعریفات جرجانی ). || مبالغه شده. || معروف. || جمعشده و زیاد گشته. || متجاوز. || عمومی. ( ناظم الاطباء ).
عرفی. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) زَنفَل بن شداد عرفی. از روات حجاز و ساکن عرفه بود. وی از ابن ابی مُلَیکة روایت کرده است و ابوالحجاج و نصربن طاهر از او روایت کرده اند. ( از معجم البلدان ). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - منسوب به عرف مقابل شرعی: امر عرفی . ۲ - عرفیه .
زنفل بن شداد عرفی از روات حجاز و ساکن عرفه بود وی از ابن ابی ملیکه روایت کرده است و ابوالحجاج و نصر بن طاهر از او روایت کرده اند
مترادف ها
معمولی، پیش پا افتاده، روستایی، متعارفی، عرفی، اشتراکی، مشاع، مشترک، متداول، عام، عمومی، عادی، مرسوم، عوام، عوامانه
مدنی، کشوری، غیر نظامی، حقوقی، متمدن، عرفی، با ادب، مودب
عرفی، دنیوی، غیر روحانی، وابسته بدنیا
عرفی، مرسوم، نقلی
عرفی، وابسته به شخص دنیوی و غیر روحانی
جسمانی، عرفی، دنیوی، موقتی، غیر روحانی، زمانی، وابسته به گیجگاه، شقیقه ای، زودگذر فانی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید