عرفجه

لغت نامه دهخدا

( عرفجة ) عرفجة. [ ع َ ف َ ج َ ] ( اِخ ) ابن شریح. صحابی است. ( از منتهی الارب ).

عرفجة. [ ع َ ف َ ج َ ] ( ع اِ ) یکی عرفج. ( منتهی الارب ).واحد عرفج. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عرفج شود.
- لَی العرفجة ؛ نوعی از آرمیدن با زنان است. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

ابن شریح صحابی است

پیشنهاد کاربران

بپرس