عرعره

لغت نامه دهخدا

( عرعرة ) عرعرة. [ ع َ ع َ رَ ] ( ع مص ) برکندن چشم را. ( از ناظم الاطباء ). عرعر عینه ؛ چشم او را کندو یا درآورد. ( از اقرب الموارد ). || بیرون آوردن سربند شیشه را. ( از ناظم الاطباء ). عرعر صمام القارورة؛ در بطری را بیرون آورد. ( از اقرب الموارد ). || بجنبش آوردن چیزی را. ( از ناظم الاطباء ). به حرکت آوردن و پراکندن. ( از اقرب الموارد ).

عرعرة. [ع َ ع َ رَ ] ( ع اِ ) سربند شیشه. ( منتهی الارب ). در بطری و گویند عَرعرة و کاء و بندی است که در بطری را با آن می بندند، و عُرعُرة در آن است. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عُرعرة شود. || پوست سر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بازیچه ای است کودکان را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عَرعار و رجوع به عرعار شود. || یک دانه عَرعر. یک دانه درخت عرعر یا سرو. رجوع به عرعر شود.

عرعرة. [ ع ُ ع ُ ة ] ( ع اِ ) سر هر چیزی و معظم آن ، از آن است عرعرة الجبل و السنام. ( منتهی الارب ) عرعرةالجبل و السنام و الانف ؛ قسمت بالا و معظم کوه و سنام و بینی : نزل العدو بعرعرة الجبل و نحن بحضیضه ؛ دشمن در بالای کوه فرود آمده است درحالی که ما در قسمت پایین آن هستیم. ( از اقرب الموارد ). || سربند شیشه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عَرعرة. رجوع به عَرعرة شود. || مابین دو منخر. ( از اقرب الموارد ). عُرعُر. رجوع به عُرعُر شود. ج ، عراعِر. ( از اقرب الموارد ). قسمت غضروفی بینی. || زهار. || پایین شکم. || خرابی و تباهی. ( ناظم الاطباء ).

عرعرة. [ ع َ ع َ رَ ] ( اِخ ) ابن بِرِند. محدث است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

ابن برند محدث است

پیشنهاد کاربران

بپرس