عرس


مترادف عرس: عروسی، مزاوجت، نکاح

متضاد عرس: طلاق

لغت نامه دهخدا

عرس. [ ع َ ] ( ع مص ) بستن گردن شتر را به بازوی وی. ( از منتهی الارب ). عرس البعیر؛ گردن آن شتر را به بازویش بست در حالی که شتر سینه خود را بر زمین زده باشد. ( از اقرب الموارد ). || برگشتن از کسی. ( از منتهی الارب ). عدول کردن و منصرف شدن از کسی. ( از اقرب الموارد ). || پاییدن و پیوسته بودن در شادمانی. ( از منتهی الارب ). پیوسته بودن در شادمانی. ( از ناظم الاطباء ). اقامت کردن و ماندن در فرح و شادی. ( از اقرب الموارد ).

عرس. [ ع َ ] ( ع اِ ) ستونی است در میان خیمه. ( منتهی الارب ). عمودی است در وسط «فسطاط». ( از اقرب الموارد ). || رسن. ( منتهی الارب ). حبل. ( اقرب الموارد ). || شتربچه خردسال. ( منتهی الارب ). فصیل کوچک. ( از اقرب الموارد ). عُرس. رجوع به عُرس شود. || دیواری که مابین دو دیوار خانه سرمائی نهند و به نهایت نرسانند و مسقف سازند تا آن خانه گرمتر شود. و آنرا به فارسی بیچه گویند. ( منتهی الارب ). دیواری است بین دو دیوار خانه زمستانی که پیش ازاینکه به انتها برسد آنرا مسقف میکنند تا آن خانه گرمتر باشد. و این کار را در شهرهای سردسیر انجام میدهند. و چنین خانه ای را مُعَرَّس نامند. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعراس. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عرس. [ ع َ رَ ] ( ع مص ) متحیر و سرگشته گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || بازداشتن. ( از منتهی الارب ). خودداری کردن و بخل ورزیدن. ( از اقرب الموارد ). گویند: عرس علی َّ ماعنده ، یعنی بخل ورزیدنسبت به من آنچه را نزد او بود. ( از اقرب الموارد ). || تکبر نمودن و فیریدن. ( منتهی الارب ). بطر و تکبر. ( از اقرب الموارد ). || بیخود شدن و دهشت داشتن. ( منتهی الارب ). در شگفت شدن و مدهوش گشتن. ( از اقرب الموارد ). || ملازم چیزی بودن. ( منتهی الارب ). ملازم گشتن و الفت یافتن. ( از اقرب الموارد ). گویند عرس الصبی بامه ، یعنی کودک به مادر خود انس گرفت و ملازم او گشت. ( از اقرب الموارد ).

عرس. [ ع َ رِ ] ( ع ص ) سرگشته. ( منتهی الارب ). مدهوش و حیران. ( از اقرب الموارد ). || لازم گیرنده چیزی. || ترسنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). اسد. ( اقرب الموارد ).

عرس. [ ع ِ ] ( ع اِ ) زن باشوی. ( منتهی الارب ). همسر و زن مرد. ( از اقرب الموارد ). || مرد با زن. ( منتهی الارب ). شوهر زن. ( از اقرب الموارد ). گویند هی عرسه ، و هو عرسها. و زن و شوهر را عِرسان گویند. ( از اقرب الموارد ). || شیر ماده یا نر. ( منتهی الارب ). ماده شیر و لبوءة. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعراس. ( منتهی الارب ). و گاهی شیر نر و ماده را عِرسَین گویند. ( از منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

همسراعم اززن یاشوهر، زفاف، مهمانی وجشن عروسی، مهمانی وطعامی که بعداز آوردن عروس درخانه دامادبدهند
۱ - ( اسم ) عروسی نکاح . ۲ - در هند به مراسمی اطلاق شود که برای تجلیل عرفان و حکیمان بزرگ اسلامی بر پا کنند . در این مراسم که معمولا از ۳ تا ۵ روز طول می کشد چند سخن رانی درباره مقام و شخصیت کسی که به یاد او جشن می گیرند ایراد می گردد و سپس گروه نوازندگان ( قوالان ) به قوالی می پردازند و آوازها و سرودهای مذهبی می خوانند .
جایگاهی است در بلاد هذیل

فرهنگ معین

(عَ رْ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - ستون ، ستون میان خیمه . ۲ - ریسمان . ۳ - کُره شتر خردسال .
(عِ رْ ) [ ع . ] (اِ. ) زن شوهردار و مرد زن دار.
(عُ ) [ ع . ] (اِ. ) عروسی ، غذای عروسی .

فرهنگ عمید

۱. زفاف.
۲. مهمانی و جشن عروسی، مهمانی و طعامی که بعد از آوردن عروس به خانۀ داماد می دهند.

پیشنهاد کاربران

عرس ( aros ) : [ اصطلاح چوپانی ] گوسفند یا بز یا گاوی که پیشانیش سفید باشد. به زبان آذری " قاشقا"
از ریشه ی پارسی. 1 - شوی. 2 - زن. ، همسر مرد. 3 - ماده شیر

بپرس