عرزم

لغت نامه دهخدا

عرزم. [ ع ِ زِ ] ( ع اِ ) مار دیرینه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عرزم. [ ع َ زَ ] ( ع ص ) سخت. چیزی گرد سخت. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِخ ) علم است و منه جبانة عرزم ،منزلی در کوفه که فرودآمد در آن عبدالملک ابی میسر عرزمی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به عرزمی شود.

عرزم. [ ع ِ زَم م ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اسد. ( اقرب الموارد ).

عرزم. [ ع َ زَ ] ( اِخ ) نام گورستان و مقبره ای است به کوفه و گفته اند نام محلی است به کوفه معروف به جبانة عرزم. بلاذری گوید: بطنی است از نهد، و گویند مردی است از نهد بنام عرزم. ( از معجم البلدان ). کلبی گوید: جبانة ( گورستان ) منسوب به عرزم است مولای بنی اسد یا بنی عبس. ( از معجم البلدان ).

پیشنهاد کاربران

بپرس