عرز

لغت نامه دهخدا

عرز. [ ع َ ] ( ع مص ) نکوهیدن کسی را و سرزنش نمودن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || درشت و سطبر گردیدن. ( منتهی الارب ). || گرفته و ترنجیده گردیدن و منقبض شدن. ( ناظم الاطباء ). || سخت کشیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || در کف گرفتن چیزی را و چسبانیدن انگشتان را بر آن ، به اینکه می نماید از آن برخی و ننماید تمام آنرا تا که مشتاق دیدنش گردد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عرز. [ ع َ رَ ] ( ع مص ) درشت و سخت گردیدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).

عرز. [ ع َ رَ ] ( ع اِ ) نوعی از درخت یز، خرد و باریکتر از آن. و گویند آن مصحف است و درست آن غرز است به غین معجمه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

نوعی از درخت یز خرد و باریکتر از آن و گویند آن مصحف است و درست آن غرز است به غین معجمه

پیشنهاد کاربران

ادب کردن
تادیب کردن کسی که مرتکب عملی جرمی شده باشد

بپرس