گر در آبی نخل یا عرجون نمود
جز ز عکس نخله بیرون نبود.
مولوی.
|| بن خوشه ٔخرما. ( زمخشری ). شکاوه. ( یادداشت مؤلف ). انگون. انگول. ( یادداشت مؤلف ). || چوب خوشه خرما که بشکل داس خمیده میباشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || چوب خوشه انگور. || درخت کژ شده. ( منتهی الارب ) : و القمر قدرناه منازل حتی عاد کالعرجون القدیم. ( قرآن 39/36 ).ور ز نور آفتابش بهره گیرد خاطرات
پیش روشن خاطرت مر ماه را عرجون کنی.
ناصرخسرو.
رنگ بربسته ترا گلگون نکردشاخ بربسته فن عرجون نکرد.
مولوی.
|| شاخهای بریده از درخت کژ شده.( از منتهی الارب ). ج ، عراجین. || گیاهی است شبیه به سماروغ سپید، یا نوعی از سماروغ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).