عرتن
لغت نامه دهخدا
عرتن. [ ع َ رَ ت ُ ] ( ع اِ ) عَرْتن. رجوع به عرتن شود.
عرتن. [ ع ُ ت َ ] ( ع اِ ) عَرْتن. رجوع به عرتن شود.
عرتن. [ ع َ ت َ ] ( ع اِ ) عَرَتن. عُرتُن. ( منتهی الارب ). گیاهی است که بدان دباغت کننداصل آن عرنتُن و عَرَنتَن بوده است و حرف تاء کلمه سه حرکت گرفته و نون آن حذف شده و به حال خود مانده است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عرتون. ( منتهی الارب ). درختی است که بدان دباغت کنند. ( از اقرب الموارد ).
- ادیم معرتن ؛ پوست پیراسته به گیاه عرتن که به عرتن دباغت شده باشدو آنرا معرتن گویند و عامل آنرا مُعرتِن. ( از اقرب الموارد ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید