عرت

لغت نامه دهخدا

عرت. [ ع َ ] ( ع مص ) سخت گردیدن نیزه و جنبیدن و لرزیدن. ( از اقرب الموارد ). درخشیدن. || جنبیدن و لرزیدن و درخشیدن برق. ( منتهی الارب ). || مالیدن بینی کسی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

عرة. [ ع َرْ رَ ] ( ع مص ) رسانیدن کسی را مکروهی. ( از منتهی الارب ). عَرّ. رجوع به عر شود.

عرة. [ع َرْ رَ ] ( ع اِ ) سختی حرب و کارزار. ( منتهی الارب ).شدت و سختی در جنگ. ( از اقرب الموارد ). || خوی زشت. ( منتهی الارب ). اخلاق قبیح و ناپسند. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) دختر که زود او را از شیر بازدارند. ( منتهی الارب ). زود از شیر گرفته ( مؤنث است ). || ( اِ ) عیب. ( اقرب الموارد ).

عرة. [ ع ُرْ رَ ] ( ع مص ) سرگین انداختن. ( از منتهی الارب ). ریدن مرغ. ( تاج المصادر بیهقی ). پیخال افکندن مرغ. فضله انداختن مرغ.

عرة. [ ع ُرْ رَ ] ( ع اِ ) گر. جرب. ( منتهی الارب ). جرب. ( اقرب الموارد ). || پشک و سرگین گوسفند. ( منتهی الارب ). پشکل و سرگین. ( از اقرب الموارد ). || پلیدی شترمرغ و پرنده و پلیدی مردم. ( منتهی الارب ). ذرق و فضله طائر.( از اقرب الموارد ). || پیه کوهان. ( منتهی الارب ). شحم و پیه سنام. ( از اقرب الموارد ). || گناه. ( منتهی الارب ). جرم. ( اقرب الموارد ). || آن که سبب عیب و زشتی قوم باشد. ( منتهی الارب ). شخصی که «شَین » و زشتی قوم باشد. ( از اقرب الموارد ). گویند «فلان عرة أهله »، چنانکه قَذَر را برای مبالغه بکار برند. ( از اقرب الموارد ). || دختر خردسال. ( منتهی الارب ). جاریة. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

سخت گردیدن نیزه و جنبیدن و لرزیدن جنبیدن و لرزیدن و درخشیدن برق

پیشنهاد کاربران

بپرس