عربده کردن. [ ع َ ب َ دَ / دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بدمستی کردن. فریاد کردن : شحنه بود مست که آن خون کندعربده با پیرزنی چون کند.نظامی.هر که می با تو خورد عربده کردهر که روی تو دید عشق آورد.سعدی.پسرش خمر خورد و عربده کرد. ( گلستان ).