عرام

لغت نامه دهخدا

عرام. [ ع ُ ] ( ع اِ ) استخوان گوشت از وی باز کرده. || درخت پوست رفته. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). درخت خائیده. || آنچه بر افتد از پوست. ( منتهی الارب ). || برگ عوسج. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ماسقط من قشر العوسج. || ( اِمص ) شوخی. || بدخوئی. ( منتهی الارب ). الشراسة و الاذی. ( از اقرب الموارد ). || نشاط و شادمانی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بسیاری. || عرام الرجل ؛ حدت و اشتداد مرد. ( ناظم الاطباء ). || عُرام الجیش ؛ تیزی و سختی لشکر. ( از اقرب الموارد ) || ( مص ) شدید و سخت گردیدن. || شوخ شدن. ( منتهی الارب ). || شوخی کردن کودک. ( المصادر ).

فرهنگ فارسی

استخوان گوشت از وی باز کرده درخت پوست رفته

پیشنهاد کاربران

بپرس