عذق
لغت نامه دهخدا
عذق. [ ع ِ ] ( ع اِ ) خوشه خرما. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطرالمحیط ). || خوشه انگور یا خوشه انگورکه باران خورده باشد. ( منتهی الارب ). ج ، اعذاق ، عُذوق. || هر شاخ که بر آن شاخهای ریزه باشد. ( از اقرب الموارد ) ( از قطرالمحیط ) ( منتهی الارب ). || عزت. ( قطرالمحیط ) ( از اقرب الموارد ). || ارجمندی. ج ، عَذق. || ( اِخ ) قلعه ای است به مدینه مر بنی امیة زید را. ( منتهی الارب ).
عذق. [ ع َ ذِ ] ( ع ص ) مرد زیرک هوشیار چرب زبان. ( از اقرب الموارد ) ( از قطرالمحیط ) ( از منتهی الارب ). || طیب عذق ؛ خوشبوی تیز و تند بوی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
عذق. [ ع َ ] ( ع اِ ) خرمابن با بار. ج ، اَعذُق و عِذق ؛ و منه قول الجباب بن المنذر انا عذیقها المرجب. || نوعی از خرما در مدینه. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید