برد لنگی به راهواری پیش
پیشم از بسکه عذر لنگ آورد.
انوری.
حدیت لنگی استر به عذر می شایداگر به نکته بگویم که عذر هم لنگ است.
ظهیر.
هدهدش گفت ای چو گوهر جمله رنگ چند لنگی چند آری عذر لنگ.
عطار.
اگر سیمت ببخشد سنگ باشداگر عذرت بخواهد لنگ باشد.
عطار.
هر یکی را بودعذری لنگ لنگ این چنین کس کی کند عنقا به چنگ.
عطار.
ز ناتوانی پایم به دست عذری هست تو عذر لنگ به نوعی که میتوان برسان.
سلمان ساوجی.
به خویش رنج پسندید بهر راحت خلق چو عذر لنگ که در راه دیگران لنگ است.
محسن ( از آنندراج ).
برای وعده خلافی عبث مخور سوگندکه احتیاج عصا نیست عذر لنگ ترا.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
میار عذر که ره دور و مرکبم لنگ است که عذر لنگ نشاید ز رهروان ملنگ.
کاتبی.