- عدول دادن از رأی ؛ کسی را از رأی و نظرش برگرداندن. رای او رازدن. او را از رأی خود منصرف کردن.
- عدول کردن ؛ استنکاف کردن از رأی و نظر و تصمیم خود. اعراض کردن ازکاری که باید انجام دهند.
- || برگشتن و تخلف کردن.
- عدول کردن از ؛ منحرف شدن از : و از واجب عدول نشاید کردن. ( تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 272 ).
من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد
بدوستی که نکردم ز دوستیت عدول.
سعدی.
- عدول کردن به ؛ بازگشتن به. میل کردن به.عدول. [ ع ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عادل. ( منتهی الارب ). || ج ِ عَدل. ( آنندراج ). مردم عادل. عادلان : تا در حضور جماعتی از اعیان و عدول و ثقات قصه حال از قبه تارکبه واز اول تا آخر بگویند. ( سندبادنامه ص 296 ).
بیار ساقی و همسایه گو، دو چشم بیند
که من دو گوش بیاکندم از کلام عدول.
سعدی.
تنی چند از عدول... که ملازم مجلس او بودند زمین خدمت ببوسیدند. ( گلستان ).عدول. [ ع َ ] ( ع ص ) گواه مقبول. مرد راست گو و بسیار عادل. ( آنندراج ) :
پس فرستاد آن طرف یک دو رسول
حاذقان و کافیان بس عدول.
مولوی.
عدول. [ ع َ دَ ] ( اِخ ) نام مردی که کشتی بسیار نیکو می ساخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عدولی.