ز یأس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب
که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان.
سعدی.
|| درگذشتن از حد. ( منتهی الارب ) ( از فرهنگ نظام ). || دزدیدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بازگردانیدن و مشغول کردن از کار. || برجستن بر کسی. || تجاوز کردن و درگذشتن از کار و ترک دادن. || ( اِمص ، اِ ) ستم آشکار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || طغیان. ( غیاث اللغات ). || فریاد. ( قطرالمحیط ). || فساد و بدی. ( ناظم الاطباء ).عدوان. [ ع َ دَ ] ( ع اِ ) ذئب ذوعدوان ؛ گرگی که بر مردم دود و حمله آرد. و منه السلطان ذوعدوان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( ص ) الشدید القوی. ( قطرالمحیط ) ( از اقرب الموارد ).
عدوان. [ ع َ دَ ] ( ع مص ) دویدن اسب. || دویدن خواستن اسب. ( از منتهی الارب ).
عدوان. [ ع َدْ ] ( اِخ ) حارث بن عمروبن قیس از قیس عیلان از عدنانیه. جدی جاهلی است که مسکن فرزندان آن به طائف بوده بواسطه غلبه ثقیف به تهامه کوچ کردند و سپس به افریقیه و جز آن پراکنده شدند. ( از اعلام زرکلی ).