عدله
لغت نامه دهخدا
عدلة. [ ع َ دَ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) شایستگان گواهی. ( منتهی الارب ). المزکّون للشهود. تزکیه شوندگان از شهود. ( قطرالمحیط ) ( از اقرب الموارد ). عُدَلة.
فرهنگ فارسی
( صفت ) جمع عادل کسانی که شایسته شهادت در محضر قاضی و حاکم باشند .
مونث عدل
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
وقتی جمله مفهوم کلمه را برای کلمه میر ساند؛چه نیازی به مشکل کردن واستفاده از چند حروف همصدا دایم
مانند ذ_ظ_ز _ض باتشکر ( این میتواند یک تحول ) باشد .
مانند ذ_ظ_ز _ض باتشکر ( این میتواند یک تحول ) باشد .
هرآن چیزی که بر آن دلایل دلالت کند