آبش همه از کوثر و از چشمه حیوان
خاکش همه از عنبر و کافور عجین است.
منوچهری.
جان تو بر عالم علوی رسدچون کنی مر علم را با جان عجین.
ناصرخسرو.
|| بر عجان کسی زدن. ( منتهی الارب ). || دست زدن شتر ماده بر زمین در رفتن. || تکیه بر زمین نمودن برای برخاستن از جهت پیری و ضعف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) خمیر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) سرشته. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || مخنث. ( منتهی الارب ). ج ، عُجُن. || نرم و سست از مرد و زن. || گول. || گروه بسیار. ( آنندراج ).