عجل. [ ع َ ج ِ / ج ُ ] ( ع ص ) شتاب کننده. ( اقرب الموارد ). سریع. ( منتهی الارب ). || آنکه بدین جهان خرسند باشد. ( اقرب الموارد ).
عجل. [ ع َ ج َ ] ( ع مص ) شتافتن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه ) :
حکمت حق مانع آید زین عجل
جمعشان دارد به صحبت تا اجل.
مولوی ( مثنوی ).
|| بطی شمردن امری را. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) گل و لای. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). قال اﷲ : خلق الانسان من عجل. ( قرآن 37/21 ). || لای سیاه بدبو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ).عجل. [ ع ِ ج َ ] ( ع اِ ) ج ِ عِجلة. ( منتهی الارب ). رجوع به عِجله شود.
عجل. [ ع ِ ] ( ع اِ ) گوساله. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). گوساله اول سال. ( اقرب الموارد ) ( غیاث اللغات ). ج ، عُجول : آل موسی کو دریغا تا کنون
عابدان عجل را ریزند خون.
مولوی ( مثنوی ).
قد شابَه َ بالوَری ̍ حِمارٌعِجْلاً جسداً له خُوارٌ.
سعدی ( گلستان ).
بچه گاو چون از مادر بزمین آید عجل بود. ( از تاریخ قم ص 818 ).