بباید مرا شد به آوارگی
نهادن به خود عجز و بیچارگی.
فردوسی ( ملحقات شاهنامه داستان جمشید، ص 35 ).
در همه چیزها که بینی هست خلق را عجز و خواجه را اعجاز.
فرخی.
دمنه گفت ای برادر ضعف رأی و عجز من بنگر، عجز پیری و ضعف آن. ( کلیله و دمنه ).بودم از عجزچون خران در گل
بر جهان اسب تاختم چون برق.
خاقانی.
گر ترا آنجا کشد نبود عجب منگر اندر عجز بنگر در طلب.
مولوی.
یاران نهایت عجز او بدانستند سفره پیش آوردند. ( گلستان ).روی بر خاک عجز میگویم
هر سحرگه که باد می آید.
سعدی ( گلستان ).
|| ترک دادن چیزی را که کردن آن واجب بود. || کاهلی کردن. || غالب آمدن بر کسی در معاجزة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || در اصطلاح معقول ضد قدرت است و بگفته ای عدم قدرت است از باب عدم ملکه. ( از کشاف اصطلاحات ). || ( اِ ) شمشیر. ( اقرب الموارد ). || قبضه شمشیر. || بیماری است در سرین ستور.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). داء فی عَجُز الدابة. ( اقرب الموارد ). || پرنده ای است. ( منتهی الارب )( آنندراج ). پرنده ای است آن را زمج گویند. ( اقرب الموارد ). || سرین. ( منتهی الارب ). و بدین معنی به کسر و ضم اول هم آمده است. ( منتهی الارب ). || بن هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). وبضم و کسر اول نیز آمده است. ( منتهی الارب ).عجز. [ ع َ ج ُ / ج ِ ] ( ع اِ ) سرین و بن هر چیز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || در اصطلاح عروضیان و شعراء آخر کلمه از بیت یا فقره را گویند که ضرب هم نامند. ( از کشاف ص 975 ).
عجز. [ ع َ ج َ / ع ُ ] ( ع مص ) کلان و بزرگ سرین گردیدن زن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
عجز. [ ع ُ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عجوز.
عجز. [ ع ُ ج ُ ] ( اِخ ) دهی است به حضرموت. ( معجم البلدان ).